جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۹۲

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم مهر 1392 | 19:41 | نویسنده : علی ادیب
باز آخر تابستان وچیدن انگور فرارسیده بود محمود آقا صروصداش از داخل کوچه شنیده میشد . انگار به کسی میگفت کاهها کم است بعد از اینکه گل خشک شد ترک ترک میشه .
هنوز آفتاب کاملا دامنش را روی زمین پهن نکرده بود . با عجله از تختخواب بیرون برمیخیزم و از اتاق میزنم بیرون مادرم برخلاف هرروز که سر لخت توی خونه میگشت امروز چادرش را به سرش انداخته و انتهای اون را دور کمرش بسته . موهای تنم از خنکای صبحگاهی آخر شهریور سیخ شده است .
صروصدای محمود اقا کوچه را پرکرده است با پدرم درد دل میکند از روزگار گله ها دارد با اینگه خوبیهای خیلی هارا میگوید ولی از خیلی های دیگر هم گله دارد . این گله های محمود آقا پایان ندارد . درب حیاط را باز میکنم و به کوچه میروم محمود آقا تمام کاههایی را که از مزرعه آوردهایم را روی تل خاک ریخته است و عرق ریزان با جدیت تمام سعی دارد کاههارابا خاک مخلوط کند . پدرم با حسن بقال همسایه مان بیخ دیوار ایستاده ه اند و هر دو تا یک پایشان را تا کرده و به دیوار تکیه داده اند و من هم به تبعیت از آنها همین کاررا میکنم . من همیشه دوست دارم کارهای پدرم را تقلید کنم . پدرم در حالی که دستهارا روی سینه گره کرده است در گوش حسن بقال از کاری بودن محمود آقا میکوید پدرم راست میگوید مادرم هم از چشم پاکی محمود آقا و کاری بودن ش همیشه رضایت دارد .
محمود آقا با تمام وجود کارمیکند شلوار پارچه ای ضخیمی که کمرکشی دارد پوشیده است بند شلوارش از فتیله فانوس است
بهار هم محمود آقا کرتهای حیاط را شخم زد و مدرم در کرتها سبزی و گوجه و گل کاشته است . یادم میاد در اون موقه وقتی با پدرم صحبت میکرد میگفت که هر کمربندی خریم در اثر فشار کار پاره شد و تنها این کمربند فتیله ای به دردم میخورد تازه با این کمربند راحتتر به مستراح میروم. در این افکارم که محمود آقا تل خاک را دور میزند و از طرف دیگر شروع میکند به مخلوط کردن خاکها با کاه . پدرم وقتی مرا میبیند میگوید که شیلنگ آب را بیاور و کوچه را آب بزن تا گردوخاک بلند نشود .
من مشغول آب پاشی کوچه ام . پدرم و دوستش میروند . من دوست دارم همیشه حیاط و کوچه را آب بپاشم . ضمن اینکه کوچه را آب میپاشم به دستهای محمود آقا نگاه میکنم
محمود آقا متوجه دقت من به دستهایش است .
محمود آقا میخندد
میپرسم محمودآقا ،دستهای شما چرا اینقدر ترک ترک است
محمود آقا دوباره میخندد و میگوید : واسه اینکه از آنها خیلی کار کشیده ام
ازش میپرسم مثلا چقدر
جواب میدهد بچه جون این چیزها سرت نمیشود وقتی بزگ شدی متوجه میشوی
من به آب پاشیدنم ادامه میدهم
محمد آقا به روی تل خاک که الان با کاه مخلوط شده است میرود و شروع میکند به باز کردن داخل آن تا شیلنک آب را بگذارم داخلش کاه گل درست شود حتما تا فردا کاهها خیس خیش میشود . فرا بنا داریممیخواهند پشت با خونمون را کاه گل کنند




تاريخ : جمعه بیست و پنجم مرداد 1392 | 12:22 | نویسنده : علی ادیب

دوزن
زنی که ازاوحرف می زنم درتصورمن جای گرفته  وهرشب به سراغ من می آید والتماس می کند وخود را به در ودیوار می کوبد ومی گوید ازمن بنویس .به او گفته ام که داستانت تکراری است وبهتر است بروی ولی خب زن یک دنده ای است وچیزی که من فهمیده ام خیلی دوست دارد مظلوم نمایی کند .یک بار هم به خوابم آمد وگفت:بااین جمله شروع کن <<زنی که من می شناسم >>.خندیدم ودم گوشش گفتم :حرفت مسخره ست .
هرشب یاگاهی چند شب در میان  به خوابم می آید ومجبور می شوم با نوشتن گوشه ای از داستانش اورا راضی کنم تا دست از سرمن بردارد .البته باصبروحوصله به اومی گویم برود تاشب را باقرص خواب نخوابم .من هم دردسرهای خودم را دارم .مدتی است که خواب وخوراکم از میزان طبیعی خارج شده است.گاهی سرحالم ولی گاهی روی شانه هایم ناامیدی بیش از حد را حس می کنم .این زن هم البته اول برایم سرگرمی بود ولی کم کم .....بهتر است خودتان قضاوت کنید .
پرده را کنار می کشد وبه آسمان بی ستاره ی شب چشم می دوزد انگار منتظر عبور ستاره ی دنباله دار است ولی لبخند کودکانه ای می زند وسرش از روی شانه هایش می چرخد ومی گوید:من تقصیری نداشتم ...
من هم شبیه باز پرس ها نور چراغ خواب را به طرفش می گیرم وبا تشر به او می گویم :خب بگو ،پس کی مقصره؟
- نمی دونم ...نمی تونم مقصروپیداکنم !وگرنه به توپناه نمی آوردم.تومنوبه خیالت راه دادی !توقضاوت کن ولی اون منو ازخونه انداخت بیرون ...این انصافه؟ساعت نه شب نمیگفت کسی منو میبینه فکر آبرومونو نمی کرد ؟نمی گفت بلایی سرم میاد ...شایدم از خداش بود که یکی منو بدزده...این طوری دلش خنک تر می شد .
اینجا بود که گفتم قصه ات تکراری است .برو از حقت دفاع کن همین...گفت:تو که نمی دونی اولش خاطر خوام بود .درومی بستی از دیوار میومد پاشنه دروازجاش کنده بود ...می گفت  خودشو می کشه اگه به اش نه بگم.
خمیازه کشیدم وروی تخت  خوابیدم .شوهرم بادهان باز می خوابد قیافه اش جذاب تر می شود ولی وای از صبح که از بوی دهانش دلم می خواهد سوار جت شوم وهر چه سریعتر به مقصد مریخ حرکت کنم وبرای همیشه بروم.
-توتاحالا عاشق شدی ؟
جوابی نمی دهم .صبرمی کنم تا به حرفش ادامه بدهد.
-منم عاشقش بودم نمی گم نبودم..ولی دیگه مثه اول هاش نیست .یه روز به خودم اومدم دیدم دوتادختر براش زاییدم .
-می دونی ساعت چنده؟فردا باید برم سرکار.
-توشوهرتودوس داری؟
از حرفش زیاد جا نخوردم .فقط حوصله ندارم جواب حرف هایش را بدهم .چون زن خاصی نیست .یک زن معمولی ،شبیه بیشتر زنهایی که در خیابا ن بی اعتنا از کنارشان عبور می کنی .
-آره،الان چند ساله که شوهر کردی ؟
-ده دوازده سالی شایدم بیشتر .
-چی شد اون اتفاق افتاد؟منظورمو که می فهمی شوهرت تورو...
-من هیچ کاری نکرده بودم .منودختر سه ساله ام توحموم گیر افتاده بودیم.مجبور شدم به دختر بزرگم بگم بره از همسایه ها کمک بگیره .آخه زنگ زد به باباش ولی گوشیش خاموش بود .شب که اومد قشقرقی به پا شد که نگو .از دخترم پرسید اونم از همه جا بی خبر.منوکتک زد .بعدم که خودت می دونی ساعت نه شب جلوی خونه نمی دونستم چی کار کنم .مرد همسایه که روبروم وایستاد گریه ام در اومد .
گفت خانوم چی شده؟واسه اینکه دخالتی نکرده باشه درروباز کرد وخداحافظی کرد.
سرم درد گرفته بود .دوباره بی خواب شده بودم .برای همین به او  گفتم:می خوای برو یه شب دیگه بیا چطوره؟دلم برایش می سوخت ولی من کاری از دستم بر نمی آمد .فقط می توانستم اورا به خیالم را ه بدهم .زن گفت :نمی خوای بدونی سر شوهرم چه بلایی اومد ؟
-خب چی شد؟
-کشتمش...یه عمرتودلم می کشتمش ولی بلاخره توغذاش قرص ریختمو انتقام گرفتم.هیشکی نفهمید همه فکرکردن دوباره قلبش گرفته از بس سیگار می کشید... .دشمن من بود .
زن گریه می کرد واین جملات را می گفت دیگر دلم برایش نمی سوخت بااینکه شوهرش اورا کتک  زده بود.
نور ماه ازپرده عبور می کرد ونصف صورت زن رار وشن می کرد .قسمتی که در تاریکی قرار داشت گریه نمیکرد .هنوز ماجرا برایم کاملا واضح نبود .چون زن داشت چیزی را پنهان می کرد چیزی که مهم تر از گریه های عجیبش بود .
 روی تخت غلت می زنم وبه این فکر میکنم که این زن یک قاتل است وممکن است خطر ناک باشد .یک جانی که اگرازمن هم بی محلی ببیند باآنکه خودش راموش مرده نشان می دهد ولی هر کاری ازاو ممکن است .بهتر است شوهرم را بیدار کنم وجریان را به بگویم شاید بتواند از من حمایت کند .اوبازو های سفت وآهنی دارد .حتما وقتی بفهمد زنی بی اجاز ه وارد اتاق خواب ما شده با عصبانیت اورا بیرون می کند .اومی داند که چطور ازمن دفاع کند .دردفتر اسناد کار می کند از حقوق وقانون چیز می فهمد .ولی چه بگویم اگربگوید کدام زن؟من خل نیستم .این زن از وقتی پا در زندگی ام گذاشته باعث شده شوهرم به من بخندد وبگوید خوب میشی جونم .
اگرالان اوراازخواب بیدار کنم خیلی بد می شود .من خودم این زن را به خیالم راه دادم خودم هم باید اورابیرون کنم .این  که زنی شوهرش را بکشد!باید جنون داشته باشد .می گویند قاتلها جنون دارند جنون آنی.یعنی ممکن است یک آن من را هم بکشد به این بهانه که داستانش را گوش ندادم  یا مقصرراپیدا نکردم یا داستان ننوشتم .نمی دانم فکرم کار نمی کند !مثل وقتی به کوچه بن بست می رسم.وقتی که داستان می نویسم وکلمات دریک نقطه تمام می شوند ودیگر هر چه تلاش میکنم نمی توانم حتی یک حرف روی کاغذ بنویسم .
اشتباه کردم اشتباه .اورابه خصوصی ترین حریم زندگی ام راه دادم .از کجا باید می دانستم که این زن قاتل است.
زن اشکها یش را پاک می کند ومی گوید :چرا ساکت شدی؟او مرد بدی بود .من کار درستو کردم .سرنوشت اینطوری بود ..
-سرنوشت؟
-من جون خودمو نجات دادم نباید دیگه بامن این طوری می کرد.من کسی رو نداشتم .نه پدرم به فکرم بود .نه مادرم .بچه هام چه گناهی داشتن که پدرشون این قدربد بود .اونا باید می فهمیدن که من یه کتک خور نیستم.
-کی این کاروکردی؟
-چند ماه بعد اون ماجرا ...
-چطور کسی نفهمید ؟
-ناراحتیه قلبی داشت ولی خب قرص خواب هم می خورد گاهی .همه فکر کردن خودشو کشته .
-بچه هات هم می دونن؟
-نه
-الان می گی من چی کار کنم؟
-هیچی فقط یه کم می ترسم .شبا میاد تو خوابم.توپناهم می دی ؟
-من؟نه!برو سر خونه زندگی ات .اینا فقط خیالات خودته!زنی مثه تو که می تونه دست به این کار بزنه حتما می تونه جلوی خواب وخیالش رو بگیره.
کمی مکث می کند ومی خندد .می ترسم که از خنده غش کند وکار دستم بدهد .
-به چی می خندی؟
-هیچی !من شوهرمو نکشتم .تنگه نفس داشت ونصفه شب بردمش بیمارستان .بعدم نزدیک غروب سکته کرد.دکتر ها گفتن استعمال مواد مخدر واین چیزها باعث مرگش شده .فقط قیافه ی من موقع مرگش دیدنی بود .
-پس چرا به من دروغ گفتی؟
-اون چیزهایی که نمی تونم بشم وبه تومیگم .
-دیگه چه دورغی گفتی ؟
-هیچی
-برومی خوام بخوابم .فردامدرسه دارم ..سرکلاس باید تمرکز داشته باشم
لبه تخت می نشیند وآرام پایم را نوازش می کند .پایم را جمع می کنم وباتشر می گویم لطفا برو من می خوام بخوابم.
-خونه ات دورتر از اینجاست؟
-آره خیلی دوره!نزدیک کره ماه.اون جاوسط آسمون
-چی؟شوخی نکن وبرو بزار بخوابم.
چشمهایم را می بندم وسعی می کنم وجود زن را نادیده بگیرم.در اتاق بسته می شود ومی رود ولی می دانم فردا شب دوباره بر می گردد.
صبح باتکان های بدنم که به عقب وجلو بود از خواب بیدار می شوم .شوهرم زودتر صبحانه را آماده کرده است.قلبم تند می زند ولی دستش را می گیرم واز روی تخت بلند می شوم .
-خانومی دیرت شده !
-می دونم
بدو بدو باسر ووضعی که گفتنی نیست سوار اتوبوس معلمها می شوم .سرمای زمستان باعث شده اشک در چشمهایم جمع شود .می گویند کره زمین گرم شده ولی هنوز من از سرما متنفرم.کنار دبیری می نشینم که چند سالی است که در کنار هم این راه را می رویم.درصندلی اش فرو رفته وپای چشمهایش گودافتاده  است.برگه های امتحانی را روی کیفش تا کرده واز وضع آلودگی هوا می گوید.
سرم به حد انفجار درد می کند .فکر کنم میگرن گرفته ام یا شاید یک سردرد دیگر.زنی که باید از او بنویسم به نظرم عجیب وغریب می آید .یعنی راست می گفت؟
سر کلاس درس حوصله ام سر می رفت .همان روخوانی از درس جدیدوکلمه ومعنی ها وشاگردهایی که درس حاضر نکرده اند .زنگ اول زود تمام شد ولی زنگ وسط همیشه طولانی تر است.از عربی وقواعدش  متنفرم.سر کلاس وقتی به بیرون به حیاط مدرسه نگاه می کردم زن را دیدم .آمده بود ومثل دبیر ورزش ها سوت به گردنش آویزان کرده بود .از جایم بلند شدم که به او بگویم اینجا چه کار می کنی ؟که سر شاگردها را دیدم که طرف پنجره چرخید .نشستم ورو به دختر ها گفتم کجارو نگاه می کنید؟صرف کردید؟
آرام طوری که دختر ها متوجه نشوند به زن شیطان نگاه کردم ولی آنجا نبود .رفته بود اما کجا؟سایه ای روی میزکلاس آهسته خزید.زن دستش را روی شانه ام گذاشت وبادست دیگر ش هیس کرد .عرق روی پیشانی ام نشست.زیر زبانی گفتم :تواینجا چی کار می کنی؟زن هیس کرد ورفت انتهای کلاس ایستاد.فقط خدامی داند که چه برمن گذشت تا زنگ وسط تمام شد.به طرف دستشویی دبیران رفتم ودر را پشت سرم بستم .جلوی آیینه ایستادم .پشت سرم ایستاد .
-چرااومدی؟
-احساس تنهایی می کردم؟
-دروغ می گی !
-دخترم سوم راهنماییه اومدم مدرسه تورو ببینم .سال دیگه اسمشو اینجابنویسم
-که  این طور
-نگران نباش من زود میرم
-نمی خوام دیگه ببینمت ..
-چراچرت وپرت میگی؟
-نه شب نه هیچ وقت
-ما دوستیم
-نه ..بروداری مزاحم من می شی ...اصلا ازت بدم میاد ...می فهمی ؟
-من دوستت دارم
-من ندارم حالا برو ودیگه هم بر نگرد ...می فهمی؟
-باشه میرم ولی پشیمون میشی
-تامنم نزدمت برو...می فهمی؟
قفل دررا می چرخانم وپشت به او می کنم .وارد دفتر دبیران می شوم .به نظر همه چیز عادی است .رفتارخانم دبیرها هم مثل همیشه است .کسی هم نه پشت سر م است نه بین خانم دبیرها .چایم را داغ داغ هورت می کشم وسعی می کنم فکرم را متمرکز کنم به دنیای اطرافم .دست خودم است .خودم اورا به خیالم راه دادم خودم هم باید راه را به اوببندم .تاساعت پنج بعدازظهر که شیفتم تمام می شود دائم دندان هایم را روی هم فشار می دهم .وقتی به خانه می رسم روی تخت می افتم وخوابم می برد .دندان هایم درد می کند .خواب می بینم زن قرص هایی درغذایی ریخته وبه من می خندد.از خواب می پرم .دراتاق آهسته باز می شود وسایه ای روی فرش رشد می کند .شوهرم ظرف غذایی را روی سینی گذاشته  وداخل می شود .
-گشنه ات نیست؟
-نه !توکی اومدی؟
-ساعت نه!
-خوابم برده بود ...
-سرصدارونشنیدی؟...داره باززنشومیزنه...عوضی!
-کی؟
-هیچکی ...مرد همسایه
-چراغوخاموش کن ...خوابم گرفت.

یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۲

تعطیلات امسال خیلی خوش گذشت امیدوارم به شما هم خوش بگذرد

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۱

من با تمام وجود به دوستانی که به وبلاگ من آمده اند خوشامد میگویم
مورخه 1391,12,17

شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

مادرم ابان ماه فوت كرد و پدرم اذرماه ازدواج كرد
مادرم ابان ماه فوت كرد و پدرم اذرماه ازدواج كرد
* ابتدا مي خواهم اين پرسش كلي اما كليدي را مطرح كنم كه هنگامي كه پيرامون مسأله جهاني شدن صحبت مي كنيم، آيا در زمينه فرهنگ و هنر هم مانند سياست، اقتصاد و تكنولوژي مي توانيم از پديده مسلطي به نام هنر يا ادبيات جهاني نام ببريم كه همه جوامع را با تمام اختلافاتي كه با هم دارند تحت پوشش قرار دهد، يا اين كه فكر مي كنيد بايد در عرصه فرهنگ و هنر به خصوص در بحث جهاني شدن از تكثر و پلوراليسم فرهنگي و هنري نام ببريم؟
- همچنان كه فرموديد در تعريف و تبيين امر جهاني شدن به خصوص در كشور ما يك سري مناقشات وجود دارد كه البته بيشتر اين مناقشات از قسم نظري است. ما به دو علت؛ يكي به دليل اين كه در متن جهاني شدن هستيم و ديگر به اين دليل كه بنيان هاي جهاني شدن بنيانهايي اند كه في نفسه برخي تعارضات را در داخل خودشان دارا هستند، بنابراين نمي توانيم تبيين كاملي از مسأله «جهاني شدن» داشته باشيم. فلذا با نظريات متفاوت، مختلف و بعضاً متناقض روبه رو مي شويم. گروهي جهاني شدن را اساساً يك آرمان و امر ايده آل مي دانند، گروهي آن را يك عامل انحطاط به حساب مي آورند و بر اين عقيده اند كه دنياي امروز براساس سلطه طلبي اقتصادي، اطلاعاتي و سياسي وارد يك جهان تك قطبي مي شود و جهان تك قطبي جهان را اصولاً براساس سلطه تعريف مي كند و البته در اين ميان گروه سومي هم وجود دارند كه نگاه عميق تري نسبت به اين مسأله دارند.
بار ديگر مسأله را به اين صورت تكرار مي كنم كه يكي به دليل اين كه ما در متن پديده جهاني شدن قرار دهيم و براساس يكي از اصول مهم فلسفه علم تا ما از يك پديده اي فاصله نگيريم، نمي توانيم تعريف دقيقي از آن صورت دهيم و يكي هم به دليل اين كه پايه ها و بنيانهاي اين مسأله (جهاني شدن) در درون خودش يكسري تعارضات دارد، در ادراك و برخورد با اين پديده، داراي مناقشاتي هستيم. البته نكته ديگري هم در اين ميان وجود دارد و آن هم اين است كه جهاني شدن در طول اين ۱۵-۱۰ سال گذشته از كانالي وارد انديشه هاي جهاني شد كه شايد تا حدودي ناسالم بوده است؛ يعني اين مسأله بيشتر از فضاي سياست، اقتصاد و رسانه ها به جهان عرضه شد.
به عبارت ديگر اين مسأله از طريق نظم نوين جهاني جورج بوش، سلطه رسانه اي گروههاي خبري مانند CNN و مسأله ماهواره ها و در نهايت هم از طريق سازمان تجارت جهاني مطرح شد، اما در مورد مسأله دوم بايد بگويم كه جهاني شدن پديده اي است كه بر پايه سياست، اقتصاد، رسانه و در نهايت بر پايه هنر و فرهنگ شكل مي گيرد و ما اصولاً در فرهنگ با نسبيت انديشه روبه رو هستيم كه پلوراليست ها و پست مدرن ها به آن دامن مي زنند. البته واضح است كه اين نسبيت گرايي در عرصه فرهنگ كه محوريت را بر تكثر مي دهد در تضاد با يك پايه ديگر جهاني شدن كه در عرصه سياست و اقتصاد بوده و بر محور تمركز استوار است، قرار مي گيرد. بنابراين ما در امر جهاني شدن با پديده اي روبه رو هستيم كه پايه هايش با هم همخواني و هماهنگي ندارند. مثلاً ما، در بعد هنر واقعاً با يك زبان جهاني روبه رو هستيم؛ يعني اگر فرضاً يك هنرمند ژاپني به اروپا برود و نمايشگاه بگذارد بسياري از مردم حرفش را مي فهمند چون كه اصولاً فضاي آنجا يك فضاي هنري و زيبايي شناسانه است، فضايي است كه حس انساني شما را مورد خطاب قرار مي دهد و به هيچ وجه نمي خواهد شما را تحت سلطه خودش قرار دهد. به هر حال تمامي اين ويژگي ها باعث مي شود كه در قلمرو فرهنگ و هنر، ما با يك نوع همنوايي جهاني روبه رو شويم، اما در عين حال هيچ دولت و تمدني هم نمي پذيرد كه از لحاظ اقتصادي زير سلطه ديگري قرار گيرد.


* شما به تفكيك مسأله «جهاني شدن» در دو بعد اقتصادي- سياسي از يك سو و فرهنگي و هنري از سويي ديگر اشاره كرديد كه در اولي گونه اي سلطه طلبي و برعكس در دومي گونه اي همنوايي حاكم است. اما فكر نمي كنيد كه امروزه با هرچه پيشرفته تر شدن تكنولوژي و قدرت رسانه ها، هنر و فرهنگ هم به گونه اي به ابزار تكنولوژي بدل شده اند. به خصوص در سينماي هاليوودي اين قضيه به چشم مي خورد و در واقع يك روند قدرتمند آمريكايي شدن هنر و فرهنگ كه نوع جديدي از سلطه گري است، خود را به خصوص در قالب هرچه گسترده تر كردن نفوذ سينماي آمريكايي جلوه گر كرده است و حتي در كشورهاي اروپايي نظير فرانسه اين امر خود را نشان مي دهد، به طوري كه متفكران آنجا هم از تهاجم فرهنگي آمريكا صحبت مي كنند؟
- اين خيلي نكته دقيق و مهمي بود كه شما بدان اشاره كرديد و من در اينجا مي خواهم كه يكي، دو نكته هم پيرامون اين مسأله ذكر كنم. ببينيد يك زمان هست كه از هنر به عنوان يك مفهوم شهودي كه داراي مباني نظري خاص است صحبت مي كنيد، يعني از سبك ها و مكاتب ادبي مشخصي كه در تاريخ هنر، جلوه دارد سخن به ميان مي آوريد مثلاً از مكتب نقاشي چيني صحبت مي كنيد كه بر اساس اصول ششگانه اي است كه اتفاقاً با مديتيشن و مراقبه و نوعي حلول و دوسويگي روح انسان با طبيعت شروع مي شود ولي يك زمان از هنر با جلوه ها و مصاديقي كه دارد بحث مي كنيد مانند سينما، تلويزيون، رسانه هاي مدرن و... .
در بحث هاي علمي و آكادميك بايد اين دو مفهوم از هنر را از هم جدا كنيم.
اگر من در مورد زبان شهودي هنر كه رمز جهاني شدن آن است، سخن گفتم، منظورم همان بنيانهاي نظري هنر بود، اما وقتي كه وارد مصاديق مي شويم متوجه خواهيم شد كه در آنجا، هم با يك سري اشتراكات در مفهوم اول سروكار داريم و هم با يك سري افتراقات.
به عنوان مثال مكاتب هنري به هيچ وجه به دنبال سلطه نيستند يعني يك هنرمند به ماهو هنرمند يك اثر هنري را خلق نمي كند كه شما را تحت سلطه خودش در بياورد بلكه او سعي مي كند كه شما را وارد جهان انتزاعي ديگري نمايد كه اتفاقاً جزو آرمانهاي شما هم محسوب مي شود، زيرا همه انسانها به هر حال داراي يك گمشده و ناكجاآبادي هستند و هنر هم سعي مي كند كه نسبت ما با اين گمشده را هم كاملاً شفاف نمايد و هم فاصله ما را با آن كمتر نمايد. اما در عين حال وقتي ما وارد يك مصداقي مانند سينما مي شويم متوجه خواهيم شد كه در آنجا مثلاً همين هاليوود، اين سلطه را داراست؛ يعني هاليوود در حال حاضر با حدود ۷۰۰ فيلمي كه در سال توليد مي كند كه از لحاظ سطح توليد پس از باليوود هند در مقام دوم قرار دارد، چيزي حدود دو سوم مردم جهان را مخاطب خودش قرار داده است و اصلاً ۷۸% تلويزيون هاي جهان در پخش فيلم هاي سينمايي از هاليوود تغذيه مي كنند. مثلاً فيلمي مانند تايتانيك با آن فضاي تبليغاتي گسترده اي كه داشت، چيزي نزديك به ۲ ميليارد بيننده در سرتاسر جهان پيدا مي كند و اتفاقاً اروپا و به خصوص فرانسه به خاطر اين كه از لحاظ تاريخي يك مقدار تزاحم سياسي را با آمريكا دارند، به جهت فرار از سلطه تك سويه هاليوود و ايجاد يك قدرت مستقل فرهنگي براي خودشان يك سري جشنواره هاي فيلم مانند كن (در فرانسه) و ونيز و پالرمو (در ايتاليا) مي گذارند. واقعيت قضيه اين است كه در اين بعد هم باز بايد با تأمل به اين قضيه نگاه كرد، چرا كه سينماي هاليوود فضاي كاملاً يك دستي را به همراه ندارد. همين سينماي هاليوود در كنار فيلم هاي سلطه طلبانه و ارائه يك تصوير پر جاه و جلال و كاملاً مثبت از غرب- كه البته اين ديدگاه در آنجا غلبه دارد- در كنارش فيلم هاي بسيار انساني و ارزشمندي هم دارد كه اتفاقاً با استناد به تكنيك و قدرتي كه در هاليوود وجود دارد اين گونه فيلم ها ارزشهاي جهاني را مطرح مي سازند. فلذا ما نمي توانيم با ديدي مطلق انگارانه به اين قضيه نگاه كنيم. البته من تئوري كلي شما را مي پذيرم به خصوص در قلمرو رسانه هاي گروهي مانند تلويزيون يا همان مثالي كه شما در مورد موسيقي زديد. در اين زمينه مي توان به شبكه موسيقايي مانند MTV اشاره كرد كه علاوه بر آمريكا در بسياري از كشورها حتي كشوري مانند مغولستان برنامه پخش مي كند و خواهان گونه اي سلطه فرهنگي است و حتي بسياري از آمريكايي هاي روشن بين از اين قضيه ناراحت هستند و عده اي هم به اين كانال، اصلاً «كانال شيطاني» لقب داده اند، چرا كه به زعم آنها فرهنگ حاكم بر كانالي مانند MTV محصول يك عصيان در متن فرهنگ آمريكايي است كه آن هم نتيجه ناديده انگاشتن معنويات در زندگي انساني است.
كما اين كه رواج موسيقي هايي نظير رپ، هوي متال، مدونا، مايكل جكسون و ... هم محصول همين نكته اي بود كه عرض كردم. بنابراين در بحث از مصداقهاي هنري من با نظر شما كاملاً موافقم و معتقدم كه آن جريان سلطه اي كه از لحاظ اقتصادي و سياسي خواهان تسلط بر جهان است، از ابزار هنر هم استفاده مي كند، ولي در بعد مكاتب هنري، هنر به دنبال سلطه نيست و ابزار سلطه هم قرار نمي گيرد ولي در قلمرو خاصي مانند موسيقي، سينما و تلويزيون ما متأسفانه شاهد اين سلطه هستيم. البته در طول چند سال گذشته بايد گفت كه ما شرقي ها اعم از ايراني، هندي و ژاپني با توليد فيلم ها و كارگردان هايي نظير «شيالامان» هندي الاصل مقيم آمريكا كه فيلم مهم و معروف حس ششم را ساخته، تاركوفسكي روسي، پاراچانف، كوروساوا و ... توانسته ايم كه يك سينماي معناگرا را كه اتفاقاً مخاطبان وسيعي در سطح جهان حتي در غرب داشته است به جهان معرفي كنيم. اين نكته را هم بگوييم كه اگر سينما ابزار و وسيله اي براي بيان دغدغه هاي شهودي و معنوي بشر باشد مي تواند حركت نيرومندي را ايجاد كند و همين حركت به نحوي بيانگر اين است كه سينما در شكل غلطش به عنوان يك ابزار در دست جريان سلطه ها در هاليوود قرار گرفته است. به هر صورت، اين مورد، ربطي به ذات سينما ندارد. در ذات سينما، مانند ديگر زمينه هاي هنري، سلطه وجود ندارد.
* مسأله مهم ديگر در رابطه با هنرهاي شرقي اين است كه درست است كه به هر حال يك نوع هنر معناگرا در مشرق زمين وجود دارد كه از خيلي جهات حائز ارزش مي باشد، ولي در عالم واقع كه بنگريم، به نظر مي رسد كه اين هنرهاي شرقي حالا در زمينه هاي مختلف نتوانسته اند در برابر هنرهاي غربي و به خصوص آمريكايي،كه امروزه هنر ساير نقاط دنيا را هم تحت تأثير قرار داده، قد علم كنند و امروزه شاهد نوعي مستحيل شدن هنرهاي شرقي در ميان هنرهاي غربي مي باشيم. حالا سؤال اصلي اين است كه اين استحاله يافتن و مورد توجه قرار نگرفتن هنرهاي شرقي به خاطر آن جو تبليغاتي عظيم رسانه ها و سلطه تكنولوژيك آنهاست يا اين كه كلاً يك ضعف ذاتي و دروني در هنر شرقي وجود دارد كه اگر شرايط تبليغاتي هم ميسر شود توان مقابله با هنر غربي را به همراه ندارد؟
اگر سينما ابزار و وسيله اي براي بيان دغدغه هاي شهودي و معنوي بشر باشد، مي تواند حركت نيرومندي را ايجاد كند و همين حركت به نحوي بيانگر اين است كه سينما در شكل غلطش به عنوان يك ابزار در دست جريان سلطه ها در هاليوود قرار گرفته است. به هر صورت، اين مورد، ربطي به ذات سينما ندارد. در ذات سينما، مانند ديگر زمينه هاي هنري، سلطه وجود ندارد
- شايد بتوان گفت كه هر دو مورد به گونه اي دخيل بوده است. بگذاريد اينگونه به قضيه نگاه كنيم كه هنر جمع فرم و محتواست. شما هنري نداريد كه صرفاً معناگرا باشد و از يك تكنيك و قالب خاصي استفاده نكند و در عين حال قالبي هم كه يك محتواي بخصوصي را به همراه نداشته باشد اصلاً وجود ندارد. پس هنر جمع اين دو است و لذا كسي كه محتوا و معناي نيرومندي دارد، بايد دنبال فرم، تكنيك و قالب مناسب هم برود.
به نظر مي رسد كه براساس آن نگاه شهودي اي كه عموم شرقي ها به هنر دارند و سعي مي كنند ابزار را هم از درون اين معنا و محتوي خلق كنند و نگاهشان در اين مورد كاملاً سنتي است، شايد نتوانسته اند با آن پيشرفت هاي حيرت انگيز تكنولوژي هنري امروز خودشان را هماهنگ نمايند. هيچ شكي در اين نيست كه وقتي هنر معناگراي شرقي ها به غرب مي رود معجزه مي كند. مثلاً فردي مانند «گوگن» چقدر از نقاشي ژاپني متأثر است و يا ماتيس چه حد از هنر اسلامي متأثر مي شود؟
وقتي اين روح معناگرا در هنرهاي مختلف از جمله سينما، نقاشي، موسيقي و ... به آنجا مي رود چه غوغايي راه مي اندازد. اصلاً همين واقعيت كه در سال هاي اخير اينقدر اشعار مولانا در آمريكا گل كرده و حتي خواننده اي مانند «مدونا» اشعاري از مولانا را به اجرا در مي آورد، نمونه مهمي از قدرت نيرومند معنوي و روحي است كه غرب به آن نياز دارد و موسيقي و هنر معنوي شرقي مي تواند خلأ موجود در غرب را تحت پوشش قرار دهد. پس به نظر مي رسد كه ما علي رغم دارا بودن محتواي عميق معنوي در هنرمان، در بعد تكنيكي نتوانسته ايم خودمان را با جهان هماهنگ سازيم. از آن طرف فشار تبليغات غربِي ها هم در مهجور بودن هنرهاي ما بي تأثير نيست.
امروزه غرب در قلمرو هنر، آنقدر تكنيك گرا بويژه در بعد جلوه هاي ويژه شده (چون اصولاً انديشه غالبش براساس سلطه استوار است) كه وجه صوري و قالبي اش بر وجه معنايش غلبه پيدا كرده است و اصولاً در تفكر مبتني بر معنا كه در شرق رايج است عطش سلطه وجود ندارد، بلكه ما در اين قلمرو بيشتر عطش همنوايي و هم زباني داريم. اما در تفكر مبتني بر سلطه و اقتدار كه در غرب رايج است معمولاً همه چيز رنگ سلطه و اقتدار به خود مي گيرد هنر غرب در وجه معنا ضعيف است و در عين حال وجه تكنيك در آن قوي است و هنگامي كه فرهنگ رسانه اي معاصر را كه با قدرت هر چه تمام تر فرهنگ سازي مي كند (مانند همان كانال MTV كه مثال زدم يا همين صنعت اينترنت) را در نظر بگيريد، متوجه خواهيد شد كه اينها با آن قدرتي كه دارند خيلي آسان و راحت مي توانند افكار عمومي مردم سرتاسر جهان را تحت تأثير قرار دهند. كما اينكه در اين چند سال اخير اين رسانه هاي غربي چقدر تلاش هاي گسترده اي را انجام دادند كه بخصوص پس از جريان ۱۱ سپتامبر، مسلمانان و جهان اسلام را تروريست جلوه دهند و چقدر هم در اين كارشان موفق شدند. پس وقتي از اين منظر به اين قضيه نگاه مي كنيم مي بينيم كه واقعاً ما مغلوب اين قدرت عظيم تبليغاتي شده ايم. چيزي كه جريان سلطه در سرتاسر جهان دارد از آن استفاده مي كند.
پس به نظر مي رسد كه ما در زمينه زبان و قالب بايد بيشتر تلاش كنيم و لازم هم نيست كه در اين قلمرو از معناي موجود در هنر خودمان بكاهيم. بلكه بايد درصدد طرح معاني و محتواي غني هنري و فرهنگي خود با استفاده از قالب هاي مسلط جهاني باشيم و از نظر من موفقيت غرب در عرصه هنر در زبان و قالبي است كه انتخاب كرده اند،نه در محتوا.
ادامه دارد