هنگاهي كه نام خدا را با عشق زمزمه ميكنيد بندها
و زنجيرهايي كه روح را اسر ميكنند شروع به باز شدن ميكنند . البته نه همه به يكباره بلكه بسيار آرام و با سرعتي كه ما بتوانيم بفهميم و بپذيريم .
همانطور كه بندهاي روح آزاد ميشوند روح بسوي آزادي معنوي سعمد ميكند . هنگام صعود روح مانند بالوني است كه بر فراز زمين اوج ميگيرد و هرچه بالاتر ميرود كسي
كه در سبد آن نشسته ميتواند حيطه بزرگتر بزرگتر و بزرگتري را نظاره كند و هر چه دورتر را ببيند . ميتوانيد نقشه زندگيتان را بهتر طراحي كنيد
كجا ميريد
رشت شما چطور ؟
بندر مهندسم مهندس كشتي
منم دانشجويم دانشجوي رشته شيمي كاربردي در دانشگاه رشت
من تو دانشگاه آزاد درس خوندم
نه دانشگاه من دولتيه خيلي زحمت كشيدم انجا قبول شدم
آره درس خوندن اونهم با قبولي تو دانشگاه خيلي زحمتداره و البته خيلي هم شانس ميخواهد
خوب من هردو را داشتهام و خيلي زحمت كشيدم ووقت رو اينكار كذاشته ام
وضع دانشگاه چطوره ؟
از چه لحاظ ؟
از همه لحاظ ادرس و روحيه و فرهنگ دانشگاه و.....
چز خاصي نداره دانشكده ما در داخل رشته كلاس ما نصفي خانوم و نصفي آقا درس ميخونند يه تعداد درس خون افراطياند و ميخواهند فارابي شند و تعدادي هم اصلا بفكر درسنيستند و من هم كه متاهلم مشغول تروخشك كردن عيال !
-اه متاهلي پس چطور در ميخوني
- هي همچي دنده سنگين اصلا لطفي نداره
- ميدونم
- چطور شما هم متاهل بوديد ليسانس گرفتيد ؟
- نه من زرنگي كردم با اينكه با زنم دوست دختر و دوست پسر بوديم ولي با اينكه با همديگه راحت بوديم ولي عروسي نكردم
-آخه چرا
- خوب بلايي كه سرتو مياد سر من هم ميومد
- خوب چه بلايي
همون بلايي كه سر فوق ليسانس من اومد
- چه جالب ! چه بلايي؟
- مثل اينكه مهندس شما از من زرنگتريد ها ولي خوب تعريف ميكنم . من با همسرم خيلي وقت بود از اول دبيرستان با هم حرف ميزديم اوايل تلفني بود و بعدها با گشتن تو خيابونهاي خلوت رفتن به شهرهاي همجوار كه زياد تابلو نشيم ادامه داشت تا اينكه من دانشگاه دولتي قبول نشدم البته اون ديپلم هم نتونست بگيره . ول چون قضيه خدمت سربازي بود مجبور شدم دانشگاه آزد برم و به راحتي هم قبول شدم البته همسرم هم مامايي قبول شد و ما تودانشگاه ديگه راحتتر ميتونستيم با هم باشيم . ولي من شانس آوردم با دو هم اطاقي خر خوان هم اطاقي شدم كه مجبور شدم با قدرت درس بخونم و در عرض سه سال ليسانس گرفتم و شروع كردم همپاي اونها به درس خوندن برا فوق ليسانس البته فق ليسانس دانشگاه دولتي قبول شدم .
- چه جالب ؟ مگه مشه ؟
البته چرا من تونستم !
چرا ادامه نداديد ؟
- بد شانسي . گفتم كه من با خانمم دوست بوديم و خاطر همو ميخواستيم ولي البته اين خاطرخواهي عواقبي هم برامون داشت . مثلا بعضي وقتها با هم كنار شهر ميرفتيم ويا اينكه بعضي وقتها كه خونه خلوت بود و هم اطاقيهام خونشون ميرفتند دوست دخترم را به خونه مياوردم و با هم بعضي وقتها سكس هم داشتيم تا اينكه بعد از مدتي ديدم كه خانمم حامله است خيلي ازش خواستم كه يك كاري كنه تا فرصت داشته باشم كه درسم را تمام كنم ولي اون مخالف بود تا اينكه مجبور شديم براي حفظ آبرو ازدواج كنيم
و بدبختي من از اونجا شروع شد و زنم يك كس ديگه اي شد بود از حرف زدن كه اصلا سير نميشد دو هم اينكه فقط دوست داشت يك شنونده بدبختي مثل من رو پيدا كنه كه براش وراجي كنه ؟ يك عيب بزرگي هم كه داشت و هنوز هم با بدبختي هر چه تموم بگم داره حرف كه ميز اگه دروغ هم ميگفت بايستي شنيده ميشد و يا اينكه تاييد ميشد اگه احيانا بر خلاف ايشون حرفميزدي دعوا ميشد اونهم نه دعواي شش روزه اعراب و اسرائيل بلكه دعوايي كه شايد تا ساعت شش صبح ادامه پيدا ميكرد و ديگه يك وقت متوجه شو دارم بهم ميريزم تا اينكه يكي از دوستام لطف كرد و اين كار را به من پيشنها كرد كه اولا خرج خونه تامين ميشه دوم اينكه از دست مادر بچه ها كه الان جهنمي برا من بحساب مياد نجات پيدا ميكنم .
متاسفم !نتونستيد كه ادامه تحصيل بديد آخه من درس رو از هرگونه رياست و ثروتي بيشتردارم
ادامه دارد
و زنجيرهايي كه روح را اسر ميكنند شروع به باز شدن ميكنند . البته نه همه به يكباره بلكه بسيار آرام و با سرعتي كه ما بتوانيم بفهميم و بپذيريم .
همانطور كه بندهاي روح آزاد ميشوند روح بسوي آزادي معنوي سعمد ميكند . هنگام صعود روح مانند بالوني است كه بر فراز زمين اوج ميگيرد و هرچه بالاتر ميرود كسي
كه در سبد آن نشسته ميتواند حيطه بزرگتر بزرگتر و بزرگتري را نظاره كند و هر چه دورتر را ببيند . ميتوانيد نقشه زندگيتان را بهتر طراحي كنيد
كجا ميريد
رشت شما چطور ؟
بندر مهندسم مهندس كشتي
منم دانشجويم دانشجوي رشته شيمي كاربردي در دانشگاه رشت
من تو دانشگاه آزاد درس خوندم
نه دانشگاه من دولتيه خيلي زحمت كشيدم انجا قبول شدم
آره درس خوندن اونهم با قبولي تو دانشگاه خيلي زحمتداره و البته خيلي هم شانس ميخواهد
خوب من هردو را داشتهام و خيلي زحمت كشيدم ووقت رو اينكار كذاشته ام
وضع دانشگاه چطوره ؟
از چه لحاظ ؟
از همه لحاظ ادرس و روحيه و فرهنگ دانشگاه و.....
چز خاصي نداره دانشكده ما در داخل رشته كلاس ما نصفي خانوم و نصفي آقا درس ميخونند يه تعداد درس خون افراطياند و ميخواهند فارابي شند و تعدادي هم اصلا بفكر درسنيستند و من هم كه متاهلم مشغول تروخشك كردن عيال !
-اه متاهلي پس چطور در ميخوني
- هي همچي دنده سنگين اصلا لطفي نداره
- ميدونم
- چطور شما هم متاهل بوديد ليسانس گرفتيد ؟
- نه من زرنگي كردم با اينكه با زنم دوست دختر و دوست پسر بوديم ولي با اينكه با همديگه راحت بوديم ولي عروسي نكردم
-آخه چرا
- خوب بلايي كه سرتو مياد سر من هم ميومد
- خوب چه بلايي
همون بلايي كه سر فوق ليسانس من اومد
- چه جالب ! چه بلايي؟
- مثل اينكه مهندس شما از من زرنگتريد ها ولي خوب تعريف ميكنم . من با همسرم خيلي وقت بود از اول دبيرستان با هم حرف ميزديم اوايل تلفني بود و بعدها با گشتن تو خيابونهاي خلوت رفتن به شهرهاي همجوار كه زياد تابلو نشيم ادامه داشت تا اينكه من دانشگاه دولتي قبول نشدم البته اون ديپلم هم نتونست بگيره . ول چون قضيه خدمت سربازي بود مجبور شدم دانشگاه آزد برم و به راحتي هم قبول شدم البته همسرم هم مامايي قبول شد و ما تودانشگاه ديگه راحتتر ميتونستيم با هم باشيم . ولي من شانس آوردم با دو هم اطاقي خر خوان هم اطاقي شدم كه مجبور شدم با قدرت درس بخونم و در عرض سه سال ليسانس گرفتم و شروع كردم همپاي اونها به درس خوندن برا فوق ليسانس البته فق ليسانس دانشگاه دولتي قبول شدم .
- چه جالب ؟ مگه مشه ؟
البته چرا من تونستم !
چرا ادامه نداديد ؟
- بد شانسي . گفتم كه من با خانمم دوست بوديم و خاطر همو ميخواستيم ولي البته اين خاطرخواهي عواقبي هم برامون داشت . مثلا بعضي وقتها با هم كنار شهر ميرفتيم ويا اينكه بعضي وقتها كه خونه خلوت بود و هم اطاقيهام خونشون ميرفتند دوست دخترم را به خونه مياوردم و با هم بعضي وقتها سكس هم داشتيم تا اينكه بعد از مدتي ديدم كه خانمم حامله است خيلي ازش خواستم كه يك كاري كنه تا فرصت داشته باشم كه درسم را تمام كنم ولي اون مخالف بود تا اينكه مجبور شديم براي حفظ آبرو ازدواج كنيم
و بدبختي من از اونجا شروع شد و زنم يك كس ديگه اي شد بود از حرف زدن كه اصلا سير نميشد دو هم اينكه فقط دوست داشت يك شنونده بدبختي مثل من رو پيدا كنه كه براش وراجي كنه ؟ يك عيب بزرگي هم كه داشت و هنوز هم با بدبختي هر چه تموم بگم داره حرف كه ميز اگه دروغ هم ميگفت بايستي شنيده ميشد و يا اينكه تاييد ميشد اگه احيانا بر خلاف ايشون حرفميزدي دعوا ميشد اونهم نه دعواي شش روزه اعراب و اسرائيل بلكه دعوايي كه شايد تا ساعت شش صبح ادامه پيدا ميكرد و ديگه يك وقت متوجه شو دارم بهم ميريزم تا اينكه يكي از دوستام لطف كرد و اين كار را به من پيشنها كرد كه اولا خرج خونه تامين ميشه دوم اينكه از دست مادر بچه ها كه الان جهنمي برا من بحساب مياد نجات پيدا ميكنم .
متاسفم !نتونستيد كه ادامه تحصيل بديد آخه من درس رو از هرگونه رياست و ثروتي بيشتردارم
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر