در معرفی رمان «رسوایی»؛ نوشتهی جی. ام. کوتزی
خرداد ۱۲م, ۱۳۸۸ جایی برای پیرمردها نیست
«رسوایی» داستان زندگی استاد میانسال زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاهی در شهر «کیپ
تاون» آفریقای جنوبیاست که بهخاطر رابطهی جنسی با یکی از دانشجویان دختر کلاسش
بدنام میشود و کارش به رسوایی میکشد. «دیوید لوری» در زندگی دو بار ازدواج کرده
اما هر دو بار هم شکست خورده و از هر دو همسرش جدا شده است، به همین خاطر اوایل
رمان هر پنجشنبه به یکی از خانههای عمومی شهر میرود و بهسان مشتری وفاداری سراغ
اتاق شمارهی ۱۱۳ را میگیرد و در مقابل پرداخت اندک پولی، نیاز جنسی خود را برطرف
میکند.
«دیوید لوری» در مقام استاد دانشگاه، تا به حال سه کتاب منتشر کرده و هماکنون هم
بر روی آثار «لرد بایرون» شاعر رومانتیک قرن هجده و نوزده بریتانیا کار میکند و
قصد دارد اپرایی بر اساس اشعارش بنویسد. در این اثنا، با یکی از شاگردان کلاسش
بهنام «ملانی» رابطهی جنسی برقرار میکند و این موضوع کمکم به گوش دیگر
همکلاسیها و همچنین خانوادهی «ملانی» میرسد و استاد پنجاه و دو سالهی دانشگاه
را مجبور به استعفا میکند.
«دیوید» برای پشتسر گذاشتن این رسوایی تصمیم میگیرد چندی محل زندگیاش را ترک کند
و به مزرعهی دخترش در یکی از استانهای جنوبی کشور برود و چندی پیش او بماند.
«لوسی» دختر «ل.ز.ب.ی.ن» دیوید بهتنهایی در مزرعه کار میکند و با پدرش اختلاف
عقیدهی زیادی دارد. در این بین، روزی سه متجاوز به خانهی «لوسی» حمله و به لوسی
تجاوز میکنند. رابطهی پدر و دختر بعد از این ماجرا بهطور اسرارآمیزی سرد میشود
و اختلاف عقیدهی آنها بیشتر نمود پیدا میکند.
دیوید از دخترش میخواهد که همراه او به شهر بروند تا در محیط امنتری زندگی کنند
اما لوسی این پیشنهاد را نمیپذیرد و حتی بهپدرش میگوید که بهخاطر ماجرای آن
روز، بچهای در شکم دارد و میخواهد آن را بزرگ کند. دیوید چندی دخترش را ترک
میگوید و در این بین، به محل زندگی «ملانی» سر میزند و با پدر شاگرد سابقش
همزبان میشود و روایت خود را از ماجرای رسوایی برای او تعریف میکند. پدر «ملانی»
دیوید را به شام دعوت میکند و بدین ترتیب استاد بدنام دانشگاه، بدون حضور «ملانی»
در کنار والدین آن دختر در منزلشان شام میخورد و از آنها دلجویی میکند.
زندگی برای دیوید در خانهی قدیمیاش غیرممکن میشود و تصمیم میگیرد به همان دهی
که دخترش در آن ساکن است نقل مکان کند و در آنجا کاری پیدا کند و زندگی خود را
ادامه بدهد و اپرایش را تمام کند. در نهایت، دیوید بههمراه یکی از دوستان «لوسی»
در یک کلینیک مراقبت از حیوانات مشغول به کار میشود و هر روز کارش این میشود که
جنازهی سگهای مرده را برای سوزاندن به کوره ببرد.
کل داستان، شاید برگرفته از این ماجرای واقعی زندگی «لرد بایرون» باشد که زمانی این
شاعر رومانتیک انگلیسی به ایتالیا میرود و دلباختهی دختر دوازده سالهای به نام
«ترزا» میشود، این در حالیاست که بایرون سن زیادی دارد و از این جهت عشق به
«ترزا» برای او «کشوری میشود» که «پیرمردها در آن جای ندارند.» تصورم این است که
«جی.ام. کوتزی» این ماجرای نهچندان آشکار زندگی لرد بایرون در ادبیات کلاسیک را
دستمایهی نوشتن رمان «رسوایی» خود قرار داده است.
نکتهی جالب رمان تضاد بین تفکر رومانتیک «بایرونی» و تفکر امروزی «دیوید لوری»
است. هیچجای رمان نشانی از پیشیمانی یا ابراز ندامت «دیوید» از برقراری رابطهی
جنسی با «ملانی» نمیبینیم و در کل، عکسالعمل خود «دیوید» در برابر این رسوایی که
عکسالعمل غیرمتعارفیاست، خواننده را متعجب میکند. «رسوایی» شاید معروفترین اثر
«جی. ام. کوتزی» نویسنده آفریقایی برندهی نوبل ادبیات سال ۲۰۰۳ باشد که «آبزرور»
آن را همزمان با انتشارش در سال ۱۹۹۹ بهترین رمان بیست و پنج سال اخیر نامید.
«رسوایی» رمان خواندنی، کوتاه و در عین حال پیچیدهای است که سئوالاتی اساسی
دربارهی انسانیت و رابطهی انسانی در ذهن خواننده بوجود میآورد. سئوالاتی که به
سادگی نمیتوان جوابشان را یافت و موقعیتهایی که بهراحتی نمیتوان دربارهاشان
قضاوت کرد. مطلب «گاردین» در معرفی رمان «رسوایی» جی.ام. کوتزی را میتوانید اینجا
بخوانید. «در انتظار بربرها» با ترجمهی «محسن مینوخرد» از رمانهای «کوتزی» به
زبان فارسیاست که نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
مرتبط: صفحهی ویژهی «کوتزی» در سیب گاززده | اعتراض کوتزی به انتشار بدون اجازهی
آثارش در ایران
دسته بندی رمان, معرفی کتاب
آلیس مونرو برندهی جایزه بینالمللی ادبی بوکر سال ۲۰۰۹ شد
خرداد ۸م, ۱۳۸۸
«آلیس مونرو» نویسندهی هفتاد و هفت سالهی کانادایی داستانهای کوتاه، در جایزهی
بینالمللی بوکر ادبی سال ۲۰۰۹ نویسندگان قدری چون ماریو بارگاس یوسا، ای.ال.
دکتروف، جویس کرول اوتس و آنتونیو تابوکی را پشت سر گذاشت و این جایزهی شصت هزار
پوندی را به خانه برد. «مارگارت آتوود» دیگر نویسندهی نامدار کانادایی، آلیس
مونرو را یکی از «مقدسات ادبیات جهان» نام داده است. جایزهی ادبی بوکر هر دو سال
یکبار علاوه بر جایزهی سالانهی کتاب خود، جایزهای بینالمللی برگزار میکند و
آن را نه به کتاب خاصی از یک نویسنده بلکه به خود نویسنده و مجموعه آثارش هدیه
میدهد. بوکر جایزهی ادبی نویسندگان را از سال ۲۰۰۵ به راه انداخته است و «اسماعیل
کاداره» نویسندهی پرآوازهی آلبانیایی و «چینوئا آچهبه» نویسندهی نیجریهای در
کنار آلیس مونرو برندهی امسال بوکر، برندگان دو سال گذشته و چهار سال گذشتهی این
جایزه معتبر انگلیسی هستند.
مارگارت آتوود سال گذشته با انتشار مقالهای از جایگاه آلیس مونرو در ادبیات جهان
ستایش کرد و نوشت: «آلیس مونر» در میان نویسندگان مهم داستانهای انگلیسیزبان عصر
ما جای دارد. منتقدان ادبی در آمریکای شمالی و بریتانیا آثار او را بسیار ستودهاند
و وی همچنین جوایز ادبی زیادی نصیب خود کرده و دنیا بهخوبی با آثارش آشنایی دارد.
در میان نویسندگان نیز نام آلیس مونرو به آرامی زمزمه میشود. آلیس مونرو از آن
دسته نویسندگانی است که اغلب درباهاشان میگوییم که هر چقدر هم که در جهان
شناختهشده باشند باز هم باید بیشتر آنها را شناخت.» مجموعهداستان «فرار» از
آثار این نویسندهی کاناداییست که با ترجمهی «مژده دقیقی» و به همت انتشارات
«نیلوفر» به زبان فارسی منتشر شده است.
لینکهای مرتبط: صفحهی ویژهی «آلیس مونرو» در سیب گاززده | صفحهی ویژهی جوایز
ادبی جهان در سال ۱۳۸۷
دسته بندی خبر ادبی
دربارهی عبدالله الطایع، نویسندهای برهنه
خرداد ۷م, ۱۳۸۸
در میان تمام آدمهایی که در سفر لندن و پاریس دیدم و بهخاطر ملاحظات مختلف از
آنها در سفرنامههایم حرفی به میان نیاوردم، رماننویس جوانی هست که هر چقدر تلاش
میکنم دربارهاش ننویسم، اشتیاقم در توصیف خودش و همچنین رمان بینظیرش دو چندان
میشود. فردای روزی که مقالهی «رنگینکمان برفراز تهران» را نوشتم، یکی از
سردبیرهایم رمانی روی میزم گذاشت به نام «ارتش نجات» نوشتهی «عبدالله الطایع»
[Abdellah Taïa]. به سختی به پیشنهاد کتاب آدمی که سلیقهی ادبیاش را نمیشناسم
اعتماد میکنم و بههمین خاطر کتاب عبدالله تقریبا یک ماهی عاطل و باطل توی کیفم
بود تا آنکه روز آخری که در لندن بودم و باید کتاب را به همکارم در گاردین پس
میدادم، رمان را برگرداندم تا نوشتهی پشتجلد را بخوانم و ناگهان بهعبارت
سحرانگیزی برخوردم که در توصیف یکی از احساسات نویسندهی رمان به کار رفته بود:
«ناکامی عاشقانه».
چند روز پیش از آنکه پشتجلد کتاب عبدالله را بخوانم، به طور اتفاقی از عبارت
«ناکامی عاشقانه» در توصیف احساسم در سفر به لندن استفاده کرده بودم که پیش از این
ماجرایش را اینجا نقل کردهام. اما این تصادف باعث شد که با نویسندهای آشنا شوم
که اگر عبارت جادویی «ناکامی عاشقانه» نبود، شاید هیچگاه با او دوست نمیشدم و
رمان زیبایش را شاید هیچگاه نمیخواندم، اما بخت با من یار بود و در نخستین روز
سفر به پاریس، رمان «ارتش نجات» را از یک کتابفروشی بزرگ توی خیابان شانزهلیزه
خریدم و خواندم و همانعصرش عبدالله را در یک کافهی قدیمی به نام «سارا برنهارد»
در مرکز پاریس دیدم. وقتی همچین شانسهایی میآورم، یعنی وقتی شانس میآورم که
داستان خوبی را بخوانم، به فرصتهایی فکر میکنم که ممکن بوده شاهکارهایی را بخوانم
اما بهخاطر گمنام بودن نویسنده یا هر دلیل مسخرهی دیگری حماقت کردهام و از
خواندنشان سرباز زدهام.
عبدالله از معدود نویسندههای جوانیست که حرفهای تلقیاش میکنم و رمانش را مثل
یک رمان واقعی دوست دارم، مثل یک رمانی که آدم می تواند آن را کنار کتابهای مهم
کتابخانهاش در ردیف اول قرار دهد. نویسندهای که میتوان مشتاقانه منتظر اثر
بعدیاش بود و برایش نامه نوشت و با او دوستی کرد. عبدالله نمونهی موفقی از
نویسندهی حرفهای، جوان و تا حدودی گمنامیست که من سالها در ایران منتظر بودم
ببینم و با او معاشرت کنم اما پاریس برایم پیدایش کرد. عبدالله الطایع رماننویس
سیوشش سالهی مراکشیاست که پانزده سال پیش بهواسطهی بورس تحصیلی از رباط،
پایتخت مراکش، به سمت اروپا پرواز کرد و بعدها بهخاطر محدودیتهای مراکش برای
اقلیتهای جنسی و مشکلات خانوادگی در پاریس ماندگار شد. عبدالله متولد سال ۱۹۷۳ است
و تا به حال پنج کتاب منتشر کرده. «ارتش نجات» آخرین رمانش است که به فرانسه نوشته
شده و به تازگی به انگلیسی هم ترجمه شده و سه سال پیش نامزد نهایی چندین جایزهی
معتبر ادبی کشور فرانسه بوده است.
عبدالله نخستین «ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا.»ی مراکشیست که در جامعه و در رمانهایش بهراحتی
دربارهی گرایش جنسیاش حرف زده و وقتی «تلکل» تصویرش را رویجلد مجله برده و تیتر
زده: «ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا»، آنوقت بوده که حسابی توی مراکش دربارهاش جار و جنجال
شده. اما ویژگی مهم عبدالله گرایش جنسیاش نیست، زیاد هستند نویسندههایی که
تمایلات جنسی اینچنینی دارند در دنیا. عبدالله اما یک فرق اساسی دارد با همهی این
نویسندگان. عبدالله با تمام نویسندگان دنیا یک فرق اساسی دارد. «ارتش نجات» که سه
سال پیش برای اولین بار منتشر شده، به تمامی نمایندهی ویژگیاست که عبدالله را از
همهی نویسندگان دنیا متمایز میکند. عبدالله در «ارتش نجات» زندگی خودش را از
کودکی تا ورود به اروپا و اقامت در ژنو نقل میکند اما تا به امروز ندیدهام
نویسندهای در دنیا که بهاندازهی عبدالله خود خودش باشد.
«ارتش نجات» رمانیست از تمام اعمال، تفکرات و تصوراتی که عبدالله آنها را از
«اتاق ممیزی» ذهنش بیرون کشیده و بهجای آنکه آنها را س.ا.ن.س.و.ر. کند، آنها را
نوشته است. عبدالله دقیقا چیزهایی را نوشته که شاید بتوان گفت همهی آدمها آنها
را برای خودشان هم س.ا.ن.س.و.ر. میکنند، چهبرسد به نوشتن یک رمان دربارهاشان.
«ارتش نجات» رمانیست از «من برهنه». عبدالله در «ارتش نجات» لخت لخت است. برهنهی
برهنه. «ارتش نجات» ضد.س.ا.ن.س.و.ر. ترین رمانیست که به عمرم خواندهام. عبدالله
از این جهت [و تنها از این جهت] دست مارسل پروست را هم از پشت بسته. عبدالله در
رمانش چیزهایی از احساسات خصوصیاش را نوشته که اگر من بخواهم همانها را اینجا در
وبلاگم نقل بیاورم، س.ا.ن.س.و.ر میکنم.
عبدالله نمونهی آدمیست در دنیا که حاضر نبوده برای کسی فیلم بازی کند. همیشهی
روزگار خود خودش بوده. عبدالله چهرهای دوستداشتنی، موهایی کوتاه، ریشهایی کمپشت
و قدی متوسط دارد که در ته نگاهش غمی هست که آدم را به عالم تمام رنجها و
عذابهایی میکشاند که در زندگی کشیده. عبدالله هم مثل خیلی از آدمهایی که با
موفقیت غمشان را پشت چشمان آرامشان پنهان میکنند، تمام «بیخوابیها، گریهها،
خندههای عصبی، کهیرها، آسمها، صرعها، و اضطرابهای» زندگیاش را در پس چهرهی
آرامشبخشش مخفی کرده است. عبدالله هم مثل من بهجای قهوه چایی مینوشد، آنهم در
پاریس، شهری که در آن چاییخوردن حرکت شیکی محسوب میشود.
خیلی زود با عبدالله دوست شدم و دیدارمان به روزهای بعد کشید. ساعتهای زیادی را در
خیابانهای پاریس قدم زدیم و باهم به انتشارات «سوی» رفتیم و چندتا کتاب بهم هدیه
داد و بعد مرا به شیکترین چایفروشی دنیا یعنی «ماریاج فرر» برد و دو بسته چای
گرانقیمت برایم خرید، یکی «کازابلانکا» که از چایهای خوشطعم و خوشبوی مراکش
است و دیگری یک چای نسبتا خوشبوی ژاپنی. برخلاف رمان برهنهاش، خودش حسابی خجالتی
و باحجاب و باوقار است. دوست ندارم که ماجرای رمانش را تعریف کنم، چرا که قصد ندارم
هیچ قسمتی از آن را س.ا.ن.س.و.ر. کنم
31/3/88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر