جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۸
در معرفی رمان «رسوایی»؛ نوشتهی جی. ام. کوتزی
خرداد ۱۲م, ۱۳۸۸ جایی برای پیرمردها نیست
«رسوایی» داستان زندگی استاد میانسال زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاهی در شهر «کیپ
تاون» آفریقای جنوبیاست که بهخاطر رابطهی جنسی با یکی از دانشجویان دختر کلاسش
بدنام میشود و کارش به رسوایی میکشد. «دیوید لوری» در زندگی دو بار ازدواج کرده
اما هر دو بار هم شکست خورده و از هر دو همسرش جدا شده است، به همین خاطر اوایل
رمان هر پنجشنبه به یکی از خانههای عمومی شهر میرود و بهسان مشتری وفاداری سراغ
اتاق شمارهی ۱۱۳ را میگیرد و در مقابل پرداخت اندک پولی، نیاز جنسی خود را برطرف
میکند.
«دیوید لوری» در مقام استاد دانشگاه، تا به حال سه کتاب منتشر کرده و هماکنون هم
بر روی آثار «لرد بایرون» شاعر رومانتیک قرن هجده و نوزده بریتانیا کار میکند و
قصد دارد اپرایی بر اساس اشعارش بنویسد. در این اثنا، با یکی از شاگردان کلاسش
بهنام «ملانی» رابطهی جنسی برقرار میکند و این موضوع کمکم به گوش دیگر
همکلاسیها و همچنین خانوادهی «ملانی» میرسد و استاد پنجاه و دو سالهی دانشگاه
را مجبور به استعفا میکند.
«دیوید» برای پشتسر گذاشتن این رسوایی تصمیم میگیرد چندی محل زندگیاش را ترک کند
و به مزرعهی دخترش در یکی از استانهای جنوبی کشور برود و چندی پیش او بماند.
«لوسی» دختر «ل.ز.ب.ی.ن» دیوید بهتنهایی در مزرعه کار میکند و با پدرش اختلاف
عقیدهی زیادی دارد. در این بین، روزی سه متجاوز به خانهی «لوسی» حمله و به لوسی
تجاوز میکنند. رابطهی پدر و دختر بعد از این ماجرا بهطور اسرارآمیزی سرد میشود
و اختلاف عقیدهی آنها بیشتر نمود پیدا میکند.
دیوید از دخترش میخواهد که همراه او به شهر بروند تا در محیط امنتری زندگی کنند
اما لوسی این پیشنهاد را نمیپذیرد و حتی بهپدرش میگوید که بهخاطر ماجرای آن
روز، بچهای در شکم دارد و میخواهد آن را بزرگ کند. دیوید چندی دخترش را ترک
میگوید و در این بین، به محل زندگی «ملانی» سر میزند و با پدر شاگرد سابقش
همزبان میشود و روایت خود را از ماجرای رسوایی برای او تعریف میکند. پدر «ملانی»
دیوید را به شام دعوت میکند و بدین ترتیب استاد بدنام دانشگاه، بدون حضور «ملانی»
در کنار والدین آن دختر در منزلشان شام میخورد و از آنها دلجویی میکند.
زندگی برای دیوید در خانهی قدیمیاش غیرممکن میشود و تصمیم میگیرد به همان دهی
که دخترش در آن ساکن است نقل مکان کند و در آنجا کاری پیدا کند و زندگی خود را
ادامه بدهد و اپرایش را تمام کند. در نهایت، دیوید بههمراه یکی از دوستان «لوسی»
در یک کلینیک مراقبت از حیوانات مشغول به کار میشود و هر روز کارش این میشود که
جنازهی سگهای مرده را برای سوزاندن به کوره ببرد.
کل داستان، شاید برگرفته از این ماجرای واقعی زندگی «لرد بایرون» باشد که زمانی این
شاعر رومانتیک انگلیسی به ایتالیا میرود و دلباختهی دختر دوازده سالهای به نام
«ترزا» میشود، این در حالیاست که بایرون سن زیادی دارد و از این جهت عشق به
«ترزا» برای او «کشوری میشود» که «پیرمردها در آن جای ندارند.» تصورم این است که
«جی.ام. کوتزی» این ماجرای نهچندان آشکار زندگی لرد بایرون در ادبیات کلاسیک را
دستمایهی نوشتن رمان «رسوایی» خود قرار داده است.
نکتهی جالب رمان تضاد بین تفکر رومانتیک «بایرونی» و تفکر امروزی «دیوید لوری»
است. هیچجای رمان نشانی از پیشیمانی یا ابراز ندامت «دیوید» از برقراری رابطهی
جنسی با «ملانی» نمیبینیم و در کل، عکسالعمل خود «دیوید» در برابر این رسوایی که
عکسالعمل غیرمتعارفیاست، خواننده را متعجب میکند. «رسوایی» شاید معروفترین اثر
«جی. ام. کوتزی» نویسنده آفریقایی برندهی نوبل ادبیات سال ۲۰۰۳ باشد که «آبزرور»
آن را همزمان با انتشارش در سال ۱۹۹۹ بهترین رمان بیست و پنج سال اخیر نامید.
«رسوایی» رمان خواندنی، کوتاه و در عین حال پیچیدهای است که سئوالاتی اساسی
دربارهی انسانیت و رابطهی انسانی در ذهن خواننده بوجود میآورد. سئوالاتی که به
سادگی نمیتوان جوابشان را یافت و موقعیتهایی که بهراحتی نمیتوان دربارهاشان
قضاوت کرد. مطلب «گاردین» در معرفی رمان «رسوایی» جی.ام. کوتزی را میتوانید اینجا
بخوانید. «در انتظار بربرها» با ترجمهی «محسن مینوخرد» از رمانهای «کوتزی» به
زبان فارسیاست که نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
مرتبط: صفحهی ویژهی «کوتزی» در سیب گاززده | اعتراض کوتزی به انتشار بدون اجازهی
آثارش در ایران
دسته بندی رمان, معرفی کتاب
آلیس مونرو برندهی جایزه بینالمللی ادبی بوکر سال ۲۰۰۹ شد
خرداد ۸م, ۱۳۸۸
«آلیس مونرو» نویسندهی هفتاد و هفت سالهی کانادایی داستانهای کوتاه، در جایزهی
بینالمللی بوکر ادبی سال ۲۰۰۹ نویسندگان قدری چون ماریو بارگاس یوسا، ای.ال.
دکتروف، جویس کرول اوتس و آنتونیو تابوکی را پشت سر گذاشت و این جایزهی شصت هزار
پوندی را به خانه برد. «مارگارت آتوود» دیگر نویسندهی نامدار کانادایی، آلیس
مونرو را یکی از «مقدسات ادبیات جهان» نام داده است. جایزهی ادبی بوکر هر دو سال
یکبار علاوه بر جایزهی سالانهی کتاب خود، جایزهای بینالمللی برگزار میکند و
آن را نه به کتاب خاصی از یک نویسنده بلکه به خود نویسنده و مجموعه آثارش هدیه
میدهد. بوکر جایزهی ادبی نویسندگان را از سال ۲۰۰۵ به راه انداخته است و «اسماعیل
کاداره» نویسندهی پرآوازهی آلبانیایی و «چینوئا آچهبه» نویسندهی نیجریهای در
کنار آلیس مونرو برندهی امسال بوکر، برندگان دو سال گذشته و چهار سال گذشتهی این
جایزه معتبر انگلیسی هستند.
مارگارت آتوود سال گذشته با انتشار مقالهای از جایگاه آلیس مونرو در ادبیات جهان
ستایش کرد و نوشت: «آلیس مونر» در میان نویسندگان مهم داستانهای انگلیسیزبان عصر
ما جای دارد. منتقدان ادبی در آمریکای شمالی و بریتانیا آثار او را بسیار ستودهاند
و وی همچنین جوایز ادبی زیادی نصیب خود کرده و دنیا بهخوبی با آثارش آشنایی دارد.
در میان نویسندگان نیز نام آلیس مونرو به آرامی زمزمه میشود. آلیس مونرو از آن
دسته نویسندگانی است که اغلب درباهاشان میگوییم که هر چقدر هم که در جهان
شناختهشده باشند باز هم باید بیشتر آنها را شناخت.» مجموعهداستان «فرار» از
آثار این نویسندهی کاناداییست که با ترجمهی «مژده دقیقی» و به همت انتشارات
«نیلوفر» به زبان فارسی منتشر شده است.
لینکهای مرتبط: صفحهی ویژهی «آلیس مونرو» در سیب گاززده | صفحهی ویژهی جوایز
ادبی جهان در سال ۱۳۸۷
دسته بندی خبر ادبی
دربارهی عبدالله الطایع، نویسندهای برهنه
خرداد ۷م, ۱۳۸۸
در میان تمام آدمهایی که در سفر لندن و پاریس دیدم و بهخاطر ملاحظات مختلف از
آنها در سفرنامههایم حرفی به میان نیاوردم، رماننویس جوانی هست که هر چقدر تلاش
میکنم دربارهاش ننویسم، اشتیاقم در توصیف خودش و همچنین رمان بینظیرش دو چندان
میشود. فردای روزی که مقالهی «رنگینکمان برفراز تهران» را نوشتم، یکی از
سردبیرهایم رمانی روی میزم گذاشت به نام «ارتش نجات» نوشتهی «عبدالله الطایع»
[Abdellah Taïa]. به سختی به پیشنهاد کتاب آدمی که سلیقهی ادبیاش را نمیشناسم
اعتماد میکنم و بههمین خاطر کتاب عبدالله تقریبا یک ماهی عاطل و باطل توی کیفم
بود تا آنکه روز آخری که در لندن بودم و باید کتاب را به همکارم در گاردین پس
میدادم، رمان را برگرداندم تا نوشتهی پشتجلد را بخوانم و ناگهان بهعبارت
سحرانگیزی برخوردم که در توصیف یکی از احساسات نویسندهی رمان به کار رفته بود:
«ناکامی عاشقانه».
چند روز پیش از آنکه پشتجلد کتاب عبدالله را بخوانم، به طور اتفاقی از عبارت
«ناکامی عاشقانه» در توصیف احساسم در سفر به لندن استفاده کرده بودم که پیش از این
ماجرایش را اینجا نقل کردهام. اما این تصادف باعث شد که با نویسندهای آشنا شوم
که اگر عبارت جادویی «ناکامی عاشقانه» نبود، شاید هیچگاه با او دوست نمیشدم و
رمان زیبایش را شاید هیچگاه نمیخواندم، اما بخت با من یار بود و در نخستین روز
سفر به پاریس، رمان «ارتش نجات» را از یک کتابفروشی بزرگ توی خیابان شانزهلیزه
خریدم و خواندم و همانعصرش عبدالله را در یک کافهی قدیمی به نام «سارا برنهارد»
در مرکز پاریس دیدم. وقتی همچین شانسهایی میآورم، یعنی وقتی شانس میآورم که
داستان خوبی را بخوانم، به فرصتهایی فکر میکنم که ممکن بوده شاهکارهایی را بخوانم
اما بهخاطر گمنام بودن نویسنده یا هر دلیل مسخرهی دیگری حماقت کردهام و از
خواندنشان سرباز زدهام.
عبدالله از معدود نویسندههای جوانیست که حرفهای تلقیاش میکنم و رمانش را مثل
یک رمان واقعی دوست دارم، مثل یک رمانی که آدم می تواند آن را کنار کتابهای مهم
کتابخانهاش در ردیف اول قرار دهد. نویسندهای که میتوان مشتاقانه منتظر اثر
بعدیاش بود و برایش نامه نوشت و با او دوستی کرد. عبدالله نمونهی موفقی از
نویسندهی حرفهای، جوان و تا حدودی گمنامیست که من سالها در ایران منتظر بودم
ببینم و با او معاشرت کنم اما پاریس برایم پیدایش کرد. عبدالله الطایع رماننویس
سیوشش سالهی مراکشیاست که پانزده سال پیش بهواسطهی بورس تحصیلی از رباط،
پایتخت مراکش، به سمت اروپا پرواز کرد و بعدها بهخاطر محدودیتهای مراکش برای
اقلیتهای جنسی و مشکلات خانوادگی در پاریس ماندگار شد. عبدالله متولد سال ۱۹۷۳ است
و تا به حال پنج کتاب منتشر کرده. «ارتش نجات» آخرین رمانش است که به فرانسه نوشته
شده و به تازگی به انگلیسی هم ترجمه شده و سه سال پیش نامزد نهایی چندین جایزهی
معتبر ادبی کشور فرانسه بوده است.
عبدالله نخستین «ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا.»ی مراکشیست که در جامعه و در رمانهایش بهراحتی
دربارهی گرایش جنسیاش حرف زده و وقتی «تلکل» تصویرش را رویجلد مجله برده و تیتر
زده: «ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا»، آنوقت بوده که حسابی توی مراکش دربارهاش جار و جنجال
شده. اما ویژگی مهم عبدالله گرایش جنسیاش نیست، زیاد هستند نویسندههایی که
تمایلات جنسی اینچنینی دارند در دنیا. عبدالله اما یک فرق اساسی دارد با همهی این
نویسندگان. عبدالله با تمام نویسندگان دنیا یک فرق اساسی دارد. «ارتش نجات» که سه
سال پیش برای اولین بار منتشر شده، به تمامی نمایندهی ویژگیاست که عبدالله را از
همهی نویسندگان دنیا متمایز میکند. عبدالله در «ارتش نجات» زندگی خودش را از
کودکی تا ورود به اروپا و اقامت در ژنو نقل میکند اما تا به امروز ندیدهام
نویسندهای در دنیا که بهاندازهی عبدالله خود خودش باشد.
«ارتش نجات» رمانیست از تمام اعمال، تفکرات و تصوراتی که عبدالله آنها را از
«اتاق ممیزی» ذهنش بیرون کشیده و بهجای آنکه آنها را س.ا.ن.س.و.ر. کند، آنها را
نوشته است. عبدالله دقیقا چیزهایی را نوشته که شاید بتوان گفت همهی آدمها آنها
را برای خودشان هم س.ا.ن.س.و.ر. میکنند، چهبرسد به نوشتن یک رمان دربارهاشان.
«ارتش نجات» رمانیست از «من برهنه». عبدالله در «ارتش نجات» لخت لخت است. برهنهی
برهنه. «ارتش نجات» ضد.س.ا.ن.س.و.ر. ترین رمانیست که به عمرم خواندهام. عبدالله
از این جهت [و تنها از این جهت] دست مارسل پروست را هم از پشت بسته. عبدالله در
رمانش چیزهایی از احساسات خصوصیاش را نوشته که اگر من بخواهم همانها را اینجا در
وبلاگم نقل بیاورم، س.ا.ن.س.و.ر میکنم.
عبدالله نمونهی آدمیست در دنیا که حاضر نبوده برای کسی فیلم بازی کند. همیشهی
روزگار خود خودش بوده. عبدالله چهرهای دوستداشتنی، موهایی کوتاه، ریشهایی کمپشت
و قدی متوسط دارد که در ته نگاهش غمی هست که آدم را به عالم تمام رنجها و
عذابهایی میکشاند که در زندگی کشیده. عبدالله هم مثل خیلی از آدمهایی که با
موفقیت غمشان را پشت چشمان آرامشان پنهان میکنند، تمام «بیخوابیها، گریهها،
خندههای عصبی، کهیرها، آسمها، صرعها، و اضطرابهای» زندگیاش را در پس چهرهی
آرامشبخشش مخفی کرده است. عبدالله هم مثل من بهجای قهوه چایی مینوشد، آنهم در
پاریس، شهری که در آن چاییخوردن حرکت شیکی محسوب میشود.
خیلی زود با عبدالله دوست شدم و دیدارمان به روزهای بعد کشید. ساعتهای زیادی را در
خیابانهای پاریس قدم زدیم و باهم به انتشارات «سوی» رفتیم و چندتا کتاب بهم هدیه
داد و بعد مرا به شیکترین چایفروشی دنیا یعنی «ماریاج فرر» برد و دو بسته چای
گرانقیمت برایم خرید، یکی «کازابلانکا» که از چایهای خوشطعم و خوشبوی مراکش
است و دیگری یک چای نسبتا خوشبوی ژاپنی. برخلاف رمان برهنهاش، خودش حسابی خجالتی
و باحجاب و باوقار است. دوست ندارم که ماجرای رمانش را تعریف کنم، چرا که قصد ندارم
هیچ قسمتی از آن را س.ا.ن.س.و.ر. کنم
31/3/88
نگاهی به نامه نگاریهای ارنست همینگوی با شروود اندرسون
شهریور ۲۷م, ۱۳۸۶ شاهینها شریک نمیپذیرند*
سعید کمالیدهقان؛ روزنامهی اعتماد، دوشنبه، ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
پاریس بیشک نقش مهمی در زندگی نویسندگان مهم دنیا، به خصوص شماری از مهمترین
نویسندگان آمریکایی موسوم به نویسندگان «نسل گمشده» ایفا کرده است. پاریس سالها
خانهی دوم بسیاری از نویسندگان آمریکایی به حساب میآمده، چه نویسندگانی که به سبب
گرانی ناشی از جنگ جهانی اول در ایالات متحده به پاریس پناه برده بودند، که از این
دسته میتوان به نویسندگانی همچون شروود اندرسون، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، جان
دوسپاسوس و اسکات فیتزجرالد اشاره کرد و چه نویسندگان نسلهای بعدی آمریکا که به
دنبال سرپناهی امن برای نوشتن و همچنین بهانهای برای شروع جدی داستاننویسی
روانهی پاریس شدند، که نمونهی بارز آن پل آستر نویسندهی سرشناس «سهگانهی
نیویورک» است. پاریس علاوه بر اینها، نقطه عطفی در زندگی ارنست همینگوی به حساب
میآید. آشنایی با نویسندگان «نسل گمشده» و تاثیر آنها بر پیشرفت ادبی همینگوی،
شروع و ثبات در داستاننویسی و پختگی ادبی از مهمترین دستاوردهایی است که سکونت در
پاریس را از مهمترین دوران زندگی ارنست همینگوی میکند. در اهمیت پاریس همین امر
کافیاست که همینگوی هنگامی که به نگارش خاطراتش مبادرت میورزد، تنها کتابی
دربارهی دوران اقامتش در پاریس مینویسد و آن را «پاریس؛ جشن بیکران» مینامد.
همینگوی اقامت در پاریس را مدیون راهنماییها و حمایتهای شروود اندرسون است. با
این همه، اندرسون در هدایت همینگوی بیشتر از اینها موثر بوده، تا جایی که به
گفتهی منتقدان بسیاری مقام استادی همینگوی را داشته است. همینگوی و اندرسون اولین
بار همدیگر را در بهار سال ۱۹۲۱ در آپارتمان کنلی اسمیت در شیکاگو دیدند. در آن
زمان، همینگوی که برای کار در روزنامه به آنجا رفته بود، بیست و یک سال و اندرسون
چهل و یک سال سن داشت. اندرسون در آن ایام، با انتشار مجموعه داستان واینزبرگ،
اوهایو در سال ۱۹۱۹ شهرت خوبی به دست آورده بود و با سبک منحصر به فردش دریچههای
جدید داستاننویسی را برای نویسندگان نسل جدید آمریکا گشود. اندرسون به همین دلیل
و همچنین به خاطر اخلاق انسان دوستانهاش با دایرهی وسیعی از نویسندگان آن روز
آمریکا دوستی داشت و الهام بخش نویسندگانی همچون توماس ولف، فاکنر و همینگوی در
داستاننویسی شد، نویسندگانی که به هر تقدیر، آن قدر که باید و شاید بعدها از استاد
خود قدرشناسی نکردند. اندرسون از جادوی پاریس باخبر بود و آنجا را محل مناسبی برای
ارنست همینگوی میدانست. به همین خاطر، با حمایتهای معنوی و مالی خود زوج جوان
ارنست و هادلی ریچاردسون را راهی پاریس کرد. وی همچنین آنها را به دوستان نزدیکش
معرفی کرد و به همین منظور معرفینامههایی به سیلویا بیچ، گرترود استاین، ازرا
پاوند و لویس گالانتیه نوشت. همینگوی در همان روزهای ابتدایی اقامت در پاریس برای
شروود و همسرش تنسی اندرسون مینویسد:
به شروود و تنسی اندرسون
پاریس؛ ۲۳ دسامبر ۱۹۲۱
شروود و تنسی عزیز
ما اینجا خوبیم. بیرون کافه دُم مینشینیم، درست مقابل [کافه] روتوند که مشغول
تعمیرات است و دارد یکی از آن منقلهای زغالیاش را رو به راه میکند؛ بیرون کلی
سرد است و منقل تو این هوای سرد میچسبد و عرق نیشکر مینوشیم و عرق مثل روحالقدس
وارد بدنمان میشود. تو شبهای سرد خیابانهای پاریس به سمت خیابان بناپارت و
خانهمان قدم میزنیم و یاد گرگهای بیچاره شهر میافتیم و فرانسوا ویون و چوبهدار
مونفوکون را یاد میکنیم. عجب شهری.
بونس [هادلی، همسر همینگوی] الان بیرون است و من هم با این ماشین تحریر دارم برای
هر دویمان نان در میآورم. چند روز دیگر جا میافتیم و شروع میکنم به فرستادن
معرفینامهها؛ مثل بندرگیری یک گله کشتی. این چند وقت آنها را نفرستادم چون مدام
شب و روز دست تو دست هم، خیابانها را گز میکردیم و این ور و آن ور را دید میزدیم
و جلو ویترین مغازهها میایستادیم. میترسم که بونس از بس کلوچههای اینجا را
میخورد، حالش بد شود. میمیرد برایشان. همیشه یک جور باید جلویش را گرفت تا
زیادهروی نکند. امروز صبح از لوئی گالانتیه برایمان یادداشتی آمد و فردا بهاش زنگ
میزنم. وقتی رسیدیم هتل، پولی که شروود فرستاده، رسیده بود. ممنون از تو که آن را
فرستادی. حسابی اوضاعمان بد بود و با آن دلمان گرم شد. [هتل] ژاکوب تمیز و ارزان
قیمت است. بیشتر مواقع برای خوردن میرویم به رستوران پره او کلرک که نبش خیابان
بناپارت و خیابان ژاکوب است. هردویمان شام مفصل و شراب میخوریم، به قیمت منوی
دوازده فرانک. صبحانه را هم همین اطراف میخوریم. صبحانه حدود دو و نیم فرانک
برایمان آب میخورد. انگار الان از موقعی که شما اینجا بودید، همه چیز ارزانتر
است.
از اسپانیا آمدیم اینجا و دلمان برایش به جز یک روزی که طوفان آمد، تنگ شده. ساحل
اسپانیا دیدنی است. کوههای بزرگ خرمایی، درست مثل دایاناسورهای خستهای که روی
دریا خوابیدهاند. مرغهای دریایی هم پشت کشتی میآمدند و به سمت آسمان پرواز
میکردند و شکل یک دسته پرنده بودند که انگار با سیم بالا و پایینشان کنی.
خانههای روشن هم مثل شمعهاییاند که روی شانهی دایاناسورها قرار دارند. ساحل
اسپانیا هم طولانی و خرمایی رنگ است و خیلی قدیمی به نظر میرسید. بعد با قطار
آمدیم نورماندی و کلی ده و کپههای کود کشاورزی و مزرعههای بزرگ دیدم با جنگلهای
پر دار و درخت و درختان پر شاخ و برگی که دور دهکدهها سبز شده بودند روی زمین.
ایستگاهها و تونلهای تاریک و کوپههای درجه سه پر از پسربچههای سرباز بود که
روی شانهی همدیگر لم داده بودند و با تکانهای قطار تلو تلو میخوردند. سکوت
مرگبار و خستهکنندهای که هیچ جای دنیا جز تو این کوپههای راهآهن نمیتوانی
پیدایش کنی. به هر حال، از این که اینجاییم شادیم و امیدواریم که کریسمس و سال نو
به شما خوش بگذرد و ما هم امشب همگی برای شام میرویم بیرون.
ارنست
* * *
همینگوی با کمک اندرسون در پاریس مستقر شد و کمکم دوستان گرانبهایی پیدا کرد.
دوستانی که هر کدام در پرورش روحیهی ادبی او موثر بودند. با رفت و آمد در
کتابفروشی شکسپیر و شرکا با نویسندگان و هنرمندان بسیاری دوست شد. همانجا بود که
در جمعهایی که به همت گرترود استاین و سیلویا بیچ برگزار میشد، با پابلو پیکاسو،
اسکات فیتزجرالد، جیمز جویس، جان دوسپاسوس و ازرا پاوند آشنا شد. در همان ایام بود
که از سیلویا بیچ کتاب قرض میگرفت و برادران کارامازوف و شیاطین داستایوفسکی را که
اندرسون بیشتر از هر کتاب دیگری توصیه خواندنش را کرده بود، خواند. همینگوی تنها پس
از گذشت سه ماه از اقامتش در پاریس با تمامی این دوستان صمیمی شد. وی در همین رابطه
به شروود اندرسون مینویسد:
به شروود اندرسون
پاریس؛ ۹ مارس ۱۹۲۲
شروود عزیز
انگار مسیح حسابی شیفتهی توست. اینجا تو این مدت کلی اتفاق افتاده. گرترود استاین
و من مثل دو تا برادر هستیم و کلی میبینمش. مقدمهای که برای کتاب جدیدش نوشته
بودی، خواند و خوشش آمد. کلی به نفع گرترود شده. هاش میگوید، پرانتز باز؛ که همه
چیز بین او و لوی خوب پیش میرود؛ پرانتز بسته. نفوذیهای من هم حسابی حواسشان به
جفتشان هست.
جویس عجب کتاب محشری نوشته. احتمالا به زودی به دستت میرسد. خبر اینکه میگویند
جویس و خانوادهاش دارند از گرسنگی میمیرند اما در واقع دستهی سلتیهای هر شب
میروند رستوان میشو؛ جایی که من و بینی [هادلی] خودمان را بکشیم هفتهای یکبار
میتوانیم برویم. گرترود استاین میگوید که جویس او را یاد زن پیری میاندازد که در
سنفرانسیسکو زندگی میکرده. پسر زن تو کلوندیک تا خرخره تو پول دست و پا میزده و
با این همه زن پیر این ور و آن ور میرفته و تو سرش میزده که «آه جوی بیچارهی من!
جوی بیچاره! کلی پول داره». این ایرلندیهای لعنتی همیشهی خدا ناله و زاری میکنند
اما هیچ وقت نمیبینی که از گرسنگی بمیرند.
[ازرا] پاوند شش تا از شعرهای من را گرفته و همراه یک نامه فرستاده برای تایر
اسکوفیلد، شاید اسمش را شنیده باشی. پاوند فکر کرده من حسابی شاعرم. یک داستان هم
ازم گرفته برای لیتل ریویو. به پاوند کمی بوکس یاد دادم و یک کم یاد گرفته. با چانه
میآمد جلو و مثل ماست میایستد تا بزنیاش. کلی مشتاق است اما نفس تنگی دارد.
یکبار دیگر امروز عصر میرویم تمرین؛ اما زیاد فایده ندارد و من مدام مجبورم بین هر
روند بایستم تا عرقش را خشک کند. پاوند کلی عرق میکند؛ و به همین خاطر است که
میگویم فایده ندارد. ضمن اینکه برای آدمی با شهرت و جایگاه پاوند پا گذاشتن تو
چیزی که هیچ ازش سر در نمیآورد کاملا ریسک است. تو شمارهی ماه آوریل دایل نقد
خوبی دربارهی اولیس نوشته. نمیدانم حرفش نزد تایر چقدر خریدار دارد، به همین خاطر
مطمئن نیستم که شعرهایم را چاپ میکند یا نه؛ اما خدا کند که بپذیرد. بونس [هادلی]
را الان صدا میزنم بینی. هر کداممان به دیگری میگوییم بینی. من آقای بینی هستم و
او خانم بینی. برای خودمان ضربالمثل ساختهایم – آقای بینی هوای خانم بینی را دارد
– و درعوض خانم بینی است که بچهدار میشود. لو وریه را دیدیم؛ برای یک مجله
فرانسوی روی تخم مرغ [پیروزی تخم مرغ] نقد نوشته. ازش میگیرم و برایت میفرستمش
اگر تا حالا خودش این کار را نکرده باشد. کتابت [ازدواجهای کثیر] خوب بود. احتمالا
از پس خرج سفر به نیواورلئان بر میآیی، نه؟ کاش من هم میتوانستم مثل تو کار کنم.
این کار روزنامهنگاری امانم را گرفته اما به زودی ولش میکنم و میخواهم بنشینم و
سه ماه تمام کار کنم. وقتی بنی لئونارد را دیدی؛ کارهای من را هم میبینی. امیدوارم
وقتی دیدیش اوقات خوشی را گذرانده باشی. من هم پیت هارمن را دیدم. یک چشمش کور است
و گاهی چشم دیگرش هم با خون و خاک و خاشاک تار میشود و حسابی توی دردسر میافتد.
اما آن شب که تو دیدیش احتمالا خوب بوده. از آن ایتالیاییهای لعنتی است و روزی به
درک واصل میشود. عجب نامهای شد؛ کم کم دارم میرسم به جلد دوم. بازم برایم
بنویس، باشد؟ وقتی نامهات میرسد کلی شنگول میشوم. راستی، گریفین مری هنوز وین
است و شنیده شده که با ادنا سنتونسان همانجا ساکن شده. [کافه] روتوند پر است از
آدمهای جوان، به خصوص از مونثها، جای گندیاست به خدا، کلی کشته میدهد. خب،
خداحافظ، دلمان برای تو و تنسی تنگ شده.
ارنست
جدیدا چند تا شعر قافیهدار نوشتهام. مخلص گرترود استاین هم هستیم.
***
پس از گذشت چند سال، همینگوی با انتشار مجموعهی «سه داستان و ده شعر» و به خصوص
چاپ مجموعه داستان «در زمان ما» تا حدودی توانایی و خلاقیت ادبیاش را نشان داد.
اما با این همه، هنوز تحت تاثیر آموزههای استادش شرووند اندرسون بود. اندروسن
همینگوی را در نوشتن مجموعه داستان «در زمان ما» بسیار یاری داده و حتی کتابش را به
ناشر معرفی کرده بود. همینگوی با انتشار این آثار، کمی دل و جرات پیدا کرد و کمکم
آثار دوست و استاد خود را نقد کرد، اما هیچگاه نمیتوانست تاثیر اندرسون را بر
خودش منکر شود، به همین خاطر تصمیم گرفت به شیوهی خود از شروود اندرسون قدرشناسی
کند. یعنی به همان شیوهای که اغلب نویسندگان بزرگ دنیا در قدرشناسی از اساتید خود
انجام میدهند، این که به طور تلافیجویانهای استاد خود را به مبارزه دعوت کنند.
همینگوی به همین منظور در سال ۱۹۲۶ کتابی نوشت به نام «سیلاب بهاری» که در آن شخصیت
طنز کتاب به طور آشکار شروود اندرسون بود. همینگوی هر چند بارها در نامههایش به
خود اندرسون و دیگر دوستانش، نوشته که به هیچ وجه قصد توهین به اندرسون را نداشته،
توضیح میدهد که تنها راه نوشتن این رمان همین شکل بوده و مطمئن است که شروود
اندرسون هم از او نخواهد رنجید. به هر تقدیر، تا جایی که از نامههای این دو
نویسندهی نامآور آمریکایی پیداست، میانهاشان به جز کدورتی جزئی تا پایان عمر
خراب نشد. همینگوی دربارهی کتاب «سیلاب بهاری» خود به شروود اندرسون مینویسد:
به شروود اندرسون
مادرید؛ ۲۱ مه ۱۹۲۶
شروود عزیز
پاییز گذشته دوسپاسوس و من و هادلی یک روز ظهر با هم ناهار خوردیم و «لبخند تاریک»
را به دوس قرض دادم. کتاب را خواند و دربارهاش حرف زدیم. بعد ناهار من برگشتم خانه
و کتاب «سیلاب بهاری» را شروع کردم و درست هفت روز تمام برایش وقت گذاشتم. گفتی که
نظرم درباره «ازدواجهای کثیر» غلط است و من هم نظرم را درباره داستان
«داستانسرا» گفتم. هر چه که درباره «لبخند تاریک» فکر میکنم تو کتاب سیلاب
[بهاری] آوردهام. کتاب درباره آن چیزهایی که نویسندههای دیگر حرفش را میزنند،
نیست و منظورم از نژاد در توضیح عنوان کتاب، سفید پوستها است. کل کتاب یک شوخی است
و نباید جدیاش گرفت، اما صادقانه نوشته شده. اگر قرار باشد یکی از ماها گلیم
خودمان را از آب بکشیم بیرون و وقتی تویی که این قدر خوب مینویسی بیایی و یک چیزی
بنویسی که به نظر من افتضاح محض است، پس من باید بیایم و رک به تو ماجرا را بگویم.
بخاطر این که اگر بخواهیم گلیممان را از آب بکشیم بیرون، وقتی یکی دارد در باتلاق
فرو میرود، همینطور بیشتر فرو میرود و تشویقهای همپایههایش هم در این ماجرا
دخیل است؛ چرا هیچ وقت یکی از ماها طبق قاعده هم شده، از این نویسندگان بزرگ
آمریکایی نمیشود؟
نامهی مسخرهای نوشتهام و کتابم مسخرهتر است. البته دست خودم نبوده و نه
میخواستم نامه اینطور شود و نه کتاب. البته درباره کتاب نگرانیای ندارم چون کتاب
یک چیز شخصی نیست و هر چه زمختتر باشد، بهتر است. در نوشتن کتاب من درست شدهام
مثل یکی از این آدمهایی که در یک صبح با شکوه تو صف یهودیهای باهوش، یکی مثل بن
هچ، ایستاده. این همه به این خاطر است که تو همیشه با من مهربان بودی و از بس در
نوشتن «در زمان ما» کمکم کردی که حس مقاومتناپذیری در من بوجود آمده تا درست مثل
وقتی که نویسندههای واقعی از کسی قدرشناسی میکنند، مشت بزنم توی صورتت.
اما یک چیزی را میخواهم به تو بگویم و البته ممکن است فکر کنی که دارم لاف میزنم؛
آه خدای من حتی نمی توانم به زبان بیاورمش.
یک چیزی است شبیه این: ۱- چون دوستمی نمیخواهم که صدمهای ببینی. ۲- تو دوستمی اما
این چه ربطی به نوشتن کتاب و نویسندگی دارد. ۳- دوستمی پس بیشتر اذیتت میکنم. ۴- و
جدا هیچ چیز به اندازه طنز صدمه نمیزند و آدم را اذیت نمیکند. البته کتاب واقعا
آزارت میدهد و حالت بد میشود. چون هیچ کس دوست ندارد که رویش اسم بگذازند و البته
تو اصلا برایت مهم نیست که کسی رویت اسم بگذارد، واقعا اذیتت میکند اما مطمئنم که
کفرت در نمیآید وقتی که بفهمی آدمها اصلا نمیدانند درباره چه چیزهایی دارند حرف
میزنند. احتمالا کتاب این طور به نظر میرسد. به هر حال من فکر میکنم که از کتاب
خوشت بیاید و اصلا به همین خاطر هم نوشته شده.اینجا سرد است و باران میبارد. دارم
چند تا داستان مینویسم و منتظرم تا هادلی هفته بعد بیاید اینجا. الان کجا زندگی
میکنی؟ ما تا تابستان میآییم ایالات متحده و در پیگوت؛ آرک زندگی میکنیم. اینجا
چه کشور خوبی است. از پاییز پارسال گرترود استاین را ندیدم. کتاب «ساخت
آمریکاییها» گرترود یکی از بهترین کتابهایی است که خواندهام. تمام زمستان را
اطریش بودیم و برای یک هفته رفتم نیویورک. بیشتر اوقات سخت کار میکنم و تلاش
میکنم بهتر از همیشه بنویسم، گاهی موفق میشوم و گاهی نمیشوم. برایم بنویس که
[بابت کتاب] ازم رنجیدی یا نه. آدرس معمول من: شرکت گارانتی تراست نیویورک / شماره
۱ / خیابان ایتالیاییها / پاریس / فرانسه. همیشه نامهها را برایم میفرستند.
میخواهیم کل تابستان را برویم اسپانیا. من و هادلی همیشه برای تو و همسرت آرزوی
موفقیت میکنیم.
قربانت
ارنست همینگوی
پینوشت: * تیتر مطلب عنوان بخشی از کتاب «پاریس جشن بیکران» نوشتهی «ارنست
همینگوی» ترجمهی «فرهاد غبرائی»؛ انتشارات کتاب خورشید، است.
دربارهی همینگوی نوشتهام: نامه نگاریهای «همینگوی» با «فاکنر» / نامه
نگاریهای «همینگوی» با «فیتزجرالد» / نامه نگاریهای «همینگوی» با «دوسپاسوس» /
نقد «بارگاس یوسا» بر «پیرمرد و دریا» / گشتی در «فینکا ویجیا»؛ خانهی ابدی
دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۷
بله سال جدید در راه است و این سال را سعی کنیم به بهترین شکل برای خود به وجود بیاوریم.
پیش پیش سال 1388 بر تمام ایرانیان مبارک!
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.يکروز تصميم گرفت ميزان علاقه ای که دامادهايش به او دارند را ارزيابی کند.
يکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم ميزدند از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شيرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکينگ خانه داماد بود و روی شيشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همين کار را با داماد دومش هم کرد و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز يک ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت که روی شيشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسيد.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
اما داماد از جايش تکان نخورد.
او پيش خود فکر کرد وقتش رسيده که اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم را به خطر بياندازم؟
همين طور ايستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.
فردا صبح يک ماشين بی ام و آخرين مدل جلوی پارکينگ خانه داماد سوم بود که روی شيشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»
نام اصلي: کتایوننام خانوادگي اصلي: ریاحیسمت (در بخش هاي): بازیگران،............ ......... ......... ........تاريخ تولد: 1340محل تولد: تهرانمليت: ایران............ ......... ......... ........مدرك تحصيلي: لیسانس ادبیات و مردم شناسیشروع فعالیت سینمایی با فیلم پاییزان (رسول صدرعاملی) در سال 1366.با نویسندگی برای کودکان شروع کرد و با فیلم خبرچین (مازیار پرتو، نصرالله زمردیان) به سینما آمد. اما فیلم در نیمه راه متوقف شد و او برای بازی در فیلم پاییزان (رسول صدرعاملی) انتخاب شد.در آن زمان در سینما چندان موفق نبود اما با بازی در مجموعه پدرسالار (اکبر خواجویی) توانست خود را مطرح کند و حضور او در مجموعه های روزهای زندگی (سیروس مقدم) و خصوصا سریال پس از باران از او چهره محبوبی ساخت.ریاحی موفق شد در مجموعه های پس از باران و شب دهم (حسن فتحی) بازی بسیار زیبایی ارائه دهد.او پس از پنج سال دوری از سینما با بازی در شام آخر(فریدون جیرانی) مهمترین و زیباترین بازی دوران زندگی خود را به معرض نمایش گذاشت و برای بازی در همین فیلم کاندیدای جایزه بهترین بازی نقش اول زن از بیستمین جشنواره فیلم فجر شد.این زن حرف نمی زند (احمد امینی) دیگر فیلمی بود که توانایی های کتایون ریاحی را به رخ همگان می کشید. ریاحی برای بازی در این فیلم هم کاندید جایزه از هفتمین جشن خانه سینما شد.برنده جایزه بهترین بازیگر زن از بیست و ششمین جشنواره فیلم قاهره برای بازی در فیلم شام آخر در سال ١٣٨١.
ارسالی از:
مجموعه جملات و نوشته های زیبا
♥من 2 تا تو را دوست دارم ... يکي اين دنيا ... يکي اون دنيا ... ♥تمام محبتت را به پاي دوستت بريز اما نه تمام اعتمادت را ... ♥عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدايي بلند تر خواهد بود ♥رنگين کمان پاداش کسي است که تا آخرين قطره زير باران مي ماند♥ از شمع آموختم که :ايستاده بميرم بي صدا بميرم به پاي دوست بميرم ♥از زندگي هر آنچه لياقتش را داريم به ما ميرسد نه آنچه که آرزويش را داريم♥ زندگي 3 ايستگاه دارد!عشق...جدايي....و مرگ آقا قربونت ايستگاه اول پياده مي شم ♥اگه يه روز سراغم رو گرفتي و ازم خبري نشد سري بهم بزن احتمالا بهت احتياج دارم ♥خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد در نگاه كساني كه پرواز را نمي فهمند ، هر چه بيشتر اوج بگيري كوچكتر خواهي شد♥ عشق مثل يک ساعت شني مي ماند همزمان که قلب را پر مي کند مغز را خالي مي کند!! ♥هرگاه دلت هوايم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببين که همچون دل من در هوايت مي تپند♥ بدترين شکل دلتنگي براي کسی آن است که در کنار او باشی و بداني که هرگز به او نخواهی رسيد♥ديگه يار نمي خوام وقتي که مي بيني عشق دوروغه ♥چراغش بي فروغه آخه وقتي که وفا نيست عشقو عاشقي چيست؟؟؟؟؟؟ اگه يه روز رفتي و برنگشتي بهت قول نميدم منتظرت بمونم اما ازت يه خواهش دارم وقتي اومدي يه شاخه گل رو قبرم بزاري♥ اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه و اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه♥عشق گلي است كه اگر آن را به قصد تجزيه و تحليل پرپر كنيد، هرگز قادر نخواهيد بود كه آن را دوباره جمع كنيد ♥ بعد از مرگم تکه يخي به شکل صليب بر روي سنگ قبرم بگذاريد تا با اولين طلوع خورشيد اب شودوبه جاي يار برايم گريه کند ♥اگه تونستي پر کلاغ ها رو سفيد کني برف رو سياه کني يه بوسه به آتش بزني يه نفس عميق زير آب بکشي اون موقع من مي تونم تو رو فراموش کنم ♥پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت بيچاره از اين سوختن عشق آموخت فرق منو پروانه در اينست پروانه پرش سوخت ولي من جگرم سوخت ♥زندگي اجبار است .... مرگ انتظار است..... عشق يک بار است ..... جدايي دشوار است .....ياد تو تکرار است ♥هميشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش ميگيره جلوي همه گريه کنه ♥اگر مي توانستم مجازاتت کنم از تو مي خواستم به اندازه اي که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشي♥ اگه تو کوچه پس کوچ هاي دلم گم شدي.دنبال کسي نگرد که آدرس بهت بده چون غير از تو کسي اونجا نيست♥دقايقي تو زندگيت هست که دلت براي کسي اونقدر تنگ ميشه که دلت ميخواد اونو از تو رويات بيرون بکشي و توي دنياي واقعي با تمام وجوت بغلش کني ♥شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم ♥ موقعي که خدا پنجره ي بهشتو باز کرد منو ديد ازم پرسيد امروز چه آرزويي داري؟؟ گفتم خدايا هميشه مواظب اوني که الان داره اين نوشته رو ميخونه باش چون برام خيلي عزيزه♥ وقتي كسي رادوست داري، گفتن آسان تراست، شنيدن آسان تراست، بازي كردن آسان تراست، كاركردن آسان تراست. و وقتي كه كسي تورا دوست دارد، خنديدن آسان تراست. واگر تنهاي تنها باشي، به مرگ فكركردن ازهمه چيزآسان تراست ♥مي گي گل رو دوست داري ولي ميچينيش... ميگي بارون رو دوست داري ولي با چتر ميري زيرش... ميگي پرنده رو دوست داري ولي تو قفس ميندازيش... چه جوري ميتونم نترسم وقتي ميگي دوستم داري؟؟؟ ♥يک بار براي ديدن دريا قدم به ساحل گذاشتي... اما امواج دريا هزاران بار براي بوسيدن قدمگاهت تا روي ساحل پيش آمدند. دلم برات تنگ ميشه اما هزاران بار بر قدمگاهت بوسه ميزنم.♥ اولين كسي كه عاشقش ميشي دلتو ميشكونه و ميره . دومين كسي رو كه مياي دوست داشته باشي و از تجربه قبلي استفاده كني دلتو بدتر ميشكنه و ميزاره ميره . بعدش ديگه هيچ چيز واست مهم نيست و از اين به بعد ميشي اون آدمي كه هيچ وقت نبودي . ديگه دوست دارم واست رنگي نداره .. و اگه يه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو ميشكوني كه انتقام خودتو ازش بگيري و اون ميره با يكي ديگه ...... اينطوريه كه دل همه آدما ميشکنه ♥دوستي شوخي سرد آدمهاست بازي شيرين گرگم به هواست واسه كشتن غرور من و تو دوستي توطئه ثانيه هاست ♥نديدم بهاري محبت ز ياري دلم غرق خون شد عجب روزگاري زندگي زيباست نه به زيبايي حقيقت... حقيقت تلخ است نه به تلخي جدايي... جدايي سخت است نه به سختي تنهايي... نگاهي آشنا به ياس کردم ... تو را در برگ گل احساس کردم ... خلاصه در کلاس ناز چشمت ... دو واحد عاشقي را پاس کردم.... ♥بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند قاب عکس توست اما شيشه ي عمرمن است بوسه بر مويت زنم ترسم که تارش بشکند تارموي توست اما ريشه ي عمر من است ♥سكوتم را به باران هديه كردم تمام زندگي را گريه كردم نبودي در فراق شانه هايت به هر خاكي رسيدم تكيه كردم ♥اگه معلم جغرافي بودم اسمتو رو بلند ترين قله ي دنيا مي نوشتم اگه معلم ادبيات بودم اسمتو تو تمام شعرام مي آوردم اگه معلم شيمي بودم اسمتو در گروه حلال ترين محلول ها قرار مي دادم اگر معلم زيست بودم قلبت رو از مهربون ترين قلبها مي نوشتم ...♥ به گل گفتم عشق چيست؟ گفت از من خوشبوتر به پروانه گفتم عشق چيست؟ گفت از من زيبا تر به شمع گفتم عشق چيست؟ گفت از من سوزنده تر به عشق گفتم آخر تو چيستي؟ گفت نگاهي بيش نيستم ...با سيم ناز مژهات يه عمر گيتار ميزنم نگاهتو كوك نكني من خودمو دار ميزنم چشات اگه رو پنجره طرح ستاره نزنن دست خودم نيست دلمو به درو ديوار ميزنم ♥هر كسي هم نفسم شد دست آخر قفسم شد من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد ♥اون كه عاشقانه خنديد خنده هاي منو دزديد زير چشمه مهربوني خواب يك توطئه ميديد ♥شمع داني که دم مرگ به پروانه چه گفت؟... گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي... سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد... گفت طولي نکشد تو نيز خاموش شوي... ♥نه!نرو!... صبرکن قرارمان اين نبود بايد سکه بيندازيم... اگر شير آمد:ترديد نکن که دوستت دارم... اگر خط آمد:مطمئن باش دوستدارت هستم ..... صبر کن سکه بيندازيم اگر دوستت نداشتم.....آن وقت برو...
روش نصب ویندوز xp بصورت خودکار به طوری که در حین نصب سوالی از کاربر نپرسد
حتی شماره سریال ویندوز !
همانطوری که میدانید هنگامی که قصد نصب ویندوز را داشته باشید، در حین نصب لازم است سوالاتی پیرامون نام کامپیوتر ، نوع رزولوشن ، کلمه عبور Admin ، شماره سریال ویندوز و ... را پاسخ دهید. این مساله باعث میشود که شما دقایقی طولانی را کنار سیستم باشید تا نصب ویندوز به مراحل نهایی نزدیک شود. این مساله اگر لازم باشد روزانه تعداد زیادی ویندوز نصب نمایید بیشتر نمایان میشود. با استفاده از ابزاری که در سی دی ویندوز xp در فولدر support قرار داده شده ، آن هم در یک فایل Cab !!! براحتی نسبت به نصب خودکار ویندوز اقدام نمایید.حال روش کار: 1- در سی دی ویندوز xp به مسیر زیر مراجعه نمایید : Support\tools\ 2- فایل deploy.cab را بر روی یکی از درایوهای هارد کپی نمایید. سپس آنرا باز کرده (از طریق برنامه zip magic یا winzip یا در خود ویندوز xp اگر بر روی فایل کلیک کنید باز میشود ) و فایل setupmgr.exe را از درون این فایل cab کپی کرده و درون یک درایو از هارد کپی کنید. 3- بر روی setupmgr.exe کلیک کنید. پنجره ای باز میشود. آنرا next کنید. سپس گزینه زیر را انتخاب کرده و next کنید : Create a new answer file 4- مطمئن شوید که گزینه installation windows unattended علامت زده شده باشد سپس next کنید. 5- در این صفحه نوع ویندوز خود را انتخاب نمایید در اینجا ویندوز xp پروفشیونال را انتخاب میکنیم. سپس next میکنیم. 6- گزینه Fully automated را علامت بزنید و next کنید. 7- در اینجا صفحه Distribution Folder نمایش داده میشود. در این صفحه به شما اجازه داده میشود که تعیین نمایید که آیا ویزارد یک پوشه توزیعی را بر روی کامپیوترتان بسازد یا پوشه توزیعی را بر روی درایو شبکه ای که شامل سورس فایلهای ویندوز میباشد ایجاد نماید. نکته ! ساخت یک پوشه توزیعی نه تنها به شما اجازه نصب ویندوز بدون استفاده از cd را میدهد بلکه اجازه افزودن فایلهای اضافی (همانند درایورهای قطعات) برای انجام یک نصب سفارشی را میدهد. اگر قصد انجام نصب خودکار را به دفعات زیاد دارید و درایور یا پوشه مناسب را در اختیار دارید میتوانید از این گزینه استفاده کنید. ما در این آموزش گزینه زیر را انتخاب کرده سپس next میکنیم : No, this answer file will be used to install from a CD 8- در این صفحه گزینه مربوط به I Accept … را علامت زده و next میکنیم. 9- حال شما صفحه ای را مشاهده میکنید که با کمی دقت متوجه میشوید گزینه هایی درون این صفحه وجود دارند که شما در حین نصب ویندوز با آن برخورد میکنید. شروع به تکمیل گزینه ها به دلخواه خود کنید. 10- بعد از اتمام کار گزینه finish را بفشارید. در این قسمت مسیری برای ذخیره تنظیماتی که انجام داده اید در قالب یک فایل پرسیده میشود. شما میبایستی نام فایل را که به صورت UNATTEND.TXT انتخاب شده به WINNT.SIF تغییر دهید و یک نسخه بر روی یک فلاپی ذخیره نمایید. 11- از منوی FILE گزینه EXIT را انتخاب نمایید. 12- اکنون شما فایل اصلی را ساخته اید. فایل برای انجام عملیات نصب آماده میباشد اما ممکن است قبل از شروع عملیات مایل باشید که نگاهی به محتویات فایل بیندازید. (ممکن است بخواهید پارامترهای اضافه تری را نیز به فایل بیفزایید. در صورت امکان با بخش HELP برنامه SETUP MANAGER مشورتهای لازم را انجام دهید.) برای این کار فایل ساخته شده را در برنامه NOTEPAD باز نمایید. شما میتوانید خطوط دیگری را نیز برحسب نیاز برای فعالیتهای دیگر مثل تعیین پارتیشن نصب دیسک سخت یا تبدیل سیستم فایل به NTFS معین نمایید. جزئیات مربوط به چگونگی انجام این کارها را میتوانید در داخل فایلهای کمکی موجود در داخل Deploy.CAB مشاهده نمایید. اگر در داخل فایل هرگونه تغییری را اعمال کردید ، فایل را ذخیره کرده و آنرا ببندید 13- فایل را بر روی فلاپی دیسک کپی نماید. سپس کامپیوتر را از طریق سی دی راه اندازی کرده و فلاپی را در داخل درایو فلاپی قرار دهید. ویندوز به صورت خودکار تنظیمات معین شده را مورد استفاده قرار میدهد.
رمان کوری علی وارم اگر اولش به فكر آخرش نباشي آخرش به فكر اولش مي افتي ارسال مطلب ثبت نام اندیشه بی قراری ها داستانک دعا قوانین زندگی معرفی کتاب یک حکایت خانهرمان کوری
ژوزه ساراماگو، نويسندة پرتغالي، كه بارها نامزد جايزة نوبل ادبيات شده بود، سرانجام ، و دير هنگام – در سن 76 سالگي – موفق شد در سال 1998 اين جايزه را از آن خود وكشورش كند. آثار اين رمان نويس و شاعر كه به عبارتي رئاليسم جادويي را با انتقادات گزندة سياسي ميآميزد به 25 زبان ترجمه شده است. ساراماگو در سال 1922 در نزديكي ليسبون در خانوادهاي تنگدست به دنيا آمد و به دليل فقر نتوانست تحصيلات دانشگاهياش را به پايان رساند. در يك آهنگري به كارمشغول شد تا بتواند به طور پاره وقت به درسش ادامه دهد. ساراماگو نخستين رمانش« كشور گناه» را درسال 1947 نوشت اما 35 سال انتظار كشيد تا سرانجام موفقيت ادبي و شهرت در سال 1982 با انتشار رمان « بالتازار و بليوندا» به سراغش بيايد. سبك شاعرانة ساراماگو كه تخيل و تاريخ و انتقاد از سركوب سياسي و فقر را با هم ميآميزد موجب شده است كه او را به نويسندگان امريكاي لاتين بويژه گابريل گارسيا ماركز تشبيه كنند. اما ساراماگو منكر اين شباهت است و ميگويد بيشتر از سوانتس و گوگول تأثير پذيرفته است. اثر جنجالي ساراماگو « انجيل به روايت عيسي مسيح» بود كه در سال 1992 منتشر گرديد. وزير كشور وقت پرتغال آنچنان از اين رمان برآشفت كه نام ساراماگو را از فهرست نامزدهاي : جايزة ادبي اروپا» حذف كرد و گفت اين رمان توهين به كاتوليكهاي پرتغال است و موجب تفرقه افكني در كشور شده است . ساراماگو نيز به نشانة اعتراض با همسر اسپانيايياش پرتغال را ترك گرفت و به لانساروت، جزيره اي آتشفشاني از جزاير قناري، به تبعيدي خود خواسته رفت. فرهنگستان سوئد با ستايش از ساراماگو و اعلام اهداي جايزة نوبل ادبيات 1998 به وي گفت:« آثار ساراماگو با تمثيلهاي ملهم از تخيل و شفقت و طعنه ما را بي وقفه وادار به ادراك يك واقعيت فرار و مبهم ميكند.» « كوري» يك رمان خاص است، يك اثر تمثيلي ، بيرون از حصار زمان و مكان، يك رمان معترضانه اجتماعي، سياسي كه آشفتگي واجتماع و انسانهاي سر در گم را در دايرة افكار خويش و مناسبات اجتماعي تصوير ميكند. ساراماگو تأكيد بر اين حقيقت دارد كه اعمال انساني در « موقعيت» معنا ميشود و ملاك مطلقي براي قضاوت وجود ندارد، زيرا موقعيت انسان ثابت نيست و در تحول دائمي است. در يك كلام ساده، دغدغة عمدة ذهن ساراماگو در اين رمان فلسفي مسئله سرگشتگي انسان معاصر يا « انسان در موقعيت» است كه از خلال ابعاد و لايه هاي مختلف و واكنشهاي انان بررسي مي شود. از ديگر مايههاي اصلي رمان نقد خشونت و ميليتاريسم، اطاعات كوركورانه ، ديكتاتوري و سير تاريخي و فراگير بودن آن است. در شهري كه اپيدمي وحشتناك كوري- نه كوري سياه و تاريك كه كوري سفيد و تابناك- شيوع پيدا ميكند و نميدانيم كجاست و ميتواند هر جايي باشد، خيابانها نام ندارد. شخصيتهاي رمان نيز نام ندارد دكتر، زن دكتر، دختري كه عينك دودي داشت، پيرمردي كه چشم بند سياه داشت، پسرك لوچ .سبك و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبهاي استثنايي پيدا ميكند.درخلال پاراگرافهاي طولاني، پيچيدگيهاي روح انسان و مشكلات غامض زندگي را تداعي ميكند. كوري مورد نظر ساراماگو كوري معنوي است. سازماندهي و قانونمندي و رفتار عاقلانه خود به نوعي آغاز بينايي است. ساراماگو كلام پيچيده و چند پهلويش را در دهان تك تك شخصيتهاي كتاب و مخصوصاض در پايان در دهان زن دكتر گذاشته است:« چرا ما كور شديم، نمي دانم ،شايد روزي بفهميم ، ميخواهي عقيدة مرا بداني ، بله ، بگو ، فكر نميكنم ما كور شديم ، فكر ميكنم ما كور هستيم، كور اما بينا، كورهايي كه ميتوانند ببينند اما نميبينند.»ساراماگو در « كوري» تعهد و باور عميق خود را به عدالت اجتماعي، احترام به خرد و عقل سليم همراه با تزكية روح و جسم كه تنها را ضمانت پايدار ماندن هر جامعهاي است درغالب يك رمان هنرمندان و شگفت انگيز به ما ارمغان ميدهد. « كوري» در سال 1995 منتشر شد. ساراماگو ميگويد:« اين كوري واقعي نيست ، تمثيلي است. كور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داريم و عاقلانه رفتار نميكنيم....» خلاصه داستا ن :در اين رمان ، شخصيت هاي داستان نام ندارد و عنوان هاي آنها رمز گونه است و به نقش اجتماعي هر يك اكتفا مي شود . خلاصه ي رمان كوري چنين است :در پشت چراغ قرمز ، راننده ي اتومبيلي ناگهان كور مي شود . اين مرد به كوري عجيبي دچار شده ،يعني همه چيز را سفيد مي بيند و گويي در درياي شير فرو رفته است . مرد ديگري او را به خانه اش مي رساند ، اما اتومبيل اين كور را مي دزدد . همسرش او را به چشم پزشكي مي رساند ، اما علت كوري كشف نمي شود . چشم پزشك و دزد اتومبيل هم به همين ترتيب كور مي شوند ، چشم پزشك مسئولين بهداشت را با خبر مي سازد . اين فاجعه را هيولاي سفيد مي گويند . مسئولين براي جلوگيري از سرايت آن، كورها و نزديكانشان را در ساختمان تيمارستاني قرنطينه مي كنند ، اما روز به روز تعداد كورها بيشتر مي شود . همسر چشم پزشك كور نمي شود ، اما خودش را به كوري مي زند تا از همسرش جدا نشود ، او تنها كسي است كه تا پايان داستان بيناست . در قرنطينه چه بلاهايي كه بر سر كورها نمي آيد . همسر چشم پزشك از رفتارها و مصيبت هاي آن ها گزارش عبرتانگيزي مي دهد . بسياري از كورها به دست سربازان و نگهبانان قرنطينه كشته مي شوند . اما سربازها هم كم كم كور مي شوند . بزرگ ترين مشكل براي كورها برآوردن نيازهاي اوليه يعني خوراك و مستراح است و با اين كه دولت به آن ها غذا تحويل مي دهد ، اما تقسيم كردن و استفاده از آن بسيار دشوار مي شود . آن دزد اتومبيل به دليل دست درازي به دختر عينكي زخمي و به دست سربازان كشته مي شود . دولت و رسانه ها وعده هاي دروغين مي دهند كه كوري در حال كنترل است . نظم و ترتيب شهر از بين مي رود و كساني كه يك باره كور مي شوند ، همه چيز را از بين مي برند ، اتوبوس ها و هواپيماها ،سقوط مي كنند و حوادثي مانند اين ها .در قرنطينه كه كشوري مستقل است ، دسته يي از كورها اوباش و مسلح ،كنترل غذا را به دست مي گيرند . از بقيه كورها مي خواهند كه به خواسته هاي آنها تن دهند و گرنه غذاي هر بخش را قطع مي كنند ، كورها هم براي زنده ماندن تن به همه چيز مي دهند ، ابتدا پول و جواهرات و وسايل آن ها را مي گيرند و در مرحله بعد زن هاي هر بخش را مي خواهند . همسر چشم پزشك كه بيناست ، قهرمانانه سر دسته اوباش را از پا درمي آورد و لشگري درست مي كند تا با اوباش بجنگند . با چند كشته ، بالاخره بخشي كه اوباش در آن هستند به وسيله همين زن به آتش كشيده مي شود ،اما آتش قرنطينه را فرا مي گيرد . كورها فرار مي كنند ، اما از سربازهاي نگهبان اثري نمي بينند . گروه گروه به شهر مي آيند ، اما شهر را زباله داني متروك ، ويرانه ، بدون آب ، برق ، گاز و ديگر امكانات مي يايبند . همه كور شدهاند و كورها كه خانه هايشان را گم كرده اند ، گروه گروه با هم به حركت در آمده و به دنبال غذا همه جا را خراب مي كنند . آن زن كه همسرچشم پزشك است گروه خود را راهنمايي ميكند و به خانه خود مي برد و برايشان غذا تهيه مي كند . با هم به عشق و محبت مي رسند ، كودكي و سگي نيز با آنهاست. بالاخره همان كسي كه نخستين بار كور شده بود و در اين گروه بود بود به طور ناگهاني بينا مي شود و ديگران نيز يكي يكي با شادي فرياد مي زنند كه مي بينند و در شهر اين فريادها شنيده مي شود . دكتر علي اكبر افراسياب پور- دكتراي عرفان- مجله حافظ تحليلي عرفاني از رمان كوري :
اين داستان ماجراي سي مرغ درمنطق الطير و سير و سلوك هاي عرفاني را به ياد مي آورد كه سالكان ،پس از طي مراحل هفت گانه به بازيابي خود مي رسند . گروهي كه با حادثه يي نابينا مي شوند ، پس از امتحان هاي بزرگ و با عبور از مراحلي سخت و جانكاه اصلاح مي گردند و به بينايي مي رسند . مهم ترين عامل نجات آنها عشق و خلوص است . قهرمانان داستان در پايان به معشوق خود مي رسند و به سوي آينده يي روشن گام برمي دارند . در اين داستان سگي وجود دارد كه در پايان به خوشبختي مي رسد و در كنار چشم پزشك و همسرش به زندگي راحتي دست مي يابد و خواننده را به ياد سگ اصحاب كهف مي اندازد كه مانند قهرمانان اين داستان پس از شبي تاريك و خوابي تلخ و عجيب دوباره بيدار مي شوند . البته از اين نظر كه قهرمانان از يك دنياي ديگر وارد مي شوند ، به سراي آخرت نيز اشاره دارد . رنگ سفيد در عرفان جايگاه خاصي دارد و دفتر صوفي فقط سواد و حرف نيست ، بلكه دلي سپيد هم چون برف است . سفيدي سمبل فنا و بقاست كه همه ي رنگ ها را در خود دارد و در عين حال هيچ كدام را نيز ندارد . اين همان پارادوكسي است كه همهي مقولات عرفاني را در برگفته است . ماجرا از بينايي آغاز و به بينايي منتهي مي شود ،مانند انالله و انااليه راجعون و دايره يي كه آغاز و انجام آن به هم مي رسند ، اما در مرحله يي بالاتر و مهم ترين پيام در عرفان همين است كه زندگي را جدي گرفته و با استفاده از دانايي ، توانايي ، خلوص ، و پاكي به بينايي معنوي رسيد . عرفان به انسان آموزش مي دهد كه چه گونه از زندگي حيواني به سوي زندگي انساني و معنوي حركت كند و مطمئن باشد كه اگر بر خودخواهي و شهوات غلبه نمايد و به مرحله ي ديگر خواهي برسد به رستگاري نزديك مي گردد و چشم او به ديدار حقايق امور بينا مي شود كه پيش از آن براي ديده آن ها كور بوده است . همه ي جنگ ها و انحراف هاي انساني از همين نابينايي سرچشمه مي گيرد . اين ماجرا تصويري از زندگي بشر در كرهي زمين مي باشد كه انسان ها مانند دسته هايي كور به اين جهان آمده و در تاريخ تمدن خود به دنبال دسترسي به نيازهاي اوليه ي خود چه بدي ها و خوبي هايي كه نكرده اند . مانند آن در اين داستان هم هر چه تعداد كورها در بخش ها زيادتر مي شود ، فسادها و آلودگي ها و خشونت ها بيش تر مي شود و همان دلتنگي و تبعيد را ترسيم نموده كه عرفان بزرگ ايراني چون ، مولوي آن را به زبان شعر بيان نموده و از بريده شدن از نيستان مي نالد و در آرزوي روزگار وصل به سر مي برد و چنين تمثيل هايي در عرفان عموميت دارد . نخستين قرباني اين داستان كه دزد اتومبيل است به جهت دست درازي به دختر عينكي زخمي و با پشيماني و به دست سربازان كشته مي شود و گويي داستان هابيل و قابيل است كه هوي و هوس آدم ها را از بهشت موعود دور مي سازد و كسي نمي تواند از نتايج اعمال خود فرار كند و در نمايشنامه ي هستي عدالت زيبا سايه افكنده كه نشان از تدبير و حكمت در خلقت است . در عرفان ، كوري سمبل غفلت ، اكتفا به زندگي مادي ، چشم دل بستن و غوطه وري در تمايلات خودخواهانه دنيوي ست ، كه با اين زمان هماهنگي دارد و زندگي در اين دنيا مانند زندگي قهرمانان در قرنطينه بسيار كوتاه است و هر كس آن چه دارد ، در اين صحنه ي نمايش و زمين مسابقه به ظهور مي رساند ، چه قدر خوب است كه انسان ها بهترين نقش ها را بازي كنند و با مدال طلا از اين مسابقه بيرون آيند كه همان تغيير مثبت در شخصيت آنهاست . در قرنطينه انسان ها كور بودند و از صبح و شب فقط به دنبال سير كردن شكم خود بودند و براي زنده ماندن به هر خفتي تن مي دهند . سرنوشت برخي از انسانها دراين جهان نيز همين گونه رقم خورده و ازمرحله ي حيواني فراتر نمي رود . در عرفان و تصوف انسان ها كور هستند و نياز به راهنما و مرشدي دارند كه بحث از ولايت را به ميان مي اورد و چنين مرشد و پيري با فداكاري چشم هاي بسته را بينا مي سازد . همان كاري كه شمس تبريزي با مولوي نمود و ده ها نفر مانند آن ها رمان كوري هم همسر چشم پزشكي كه بينايي در ميان نابيناهاست ، چون مرشدي معنوي عمل مي كند و به كورها آموزش مي دهد و آن قدر فداكاري مي كند تا آنها را بيدار سازد . پيام او در داستان اين است : « اگر نمي توانيم مثل آدم زندگي كنيم ، دست كم بكوشيم مثل حيوان زندگي نكنيم » . همين انسان هاي خود ساخته و از خود گذشته بودند كه انسان هاي عقب مانده در جوامع نخستين را به سوي تمدن و پيشرفت رهنمود كردند . قهرمان اين داستان زني ست كه ديگران را هدايت و تا مرحله ي بينايي پيش مي برد . در عرفان و تصوف ، پيرو مرشد چنين نقشي داشته و در قروني كه زن ها از حقوق ابتدايي خود محروم بودند ، عرفان جايگاه بلندي براي زن در نظر گرفته بود . مولوي مي گويد : ظاهرا بر زن چو آب ار غالبي باطنا مغلوب و زن را طالبي پرتو حق است آن معشوق نيست خالق است آن گوييا مخلوق نيست ( مثنوي ، د: 1 ، ب :2435 ، و 2440)زن در عرفان جمال ايراني واسطه ي فيض از آسمان به زمين است و عشق زميني و اين جهاني نردباني براي عروج به عشق الهي به شمار مي ايد . كورهاي داستان هم هنگامي كه به خانه مي رسند ، اعتراف مي نمايند كه اگر چنين راهنمايي نداشتند ، هرگز خانه را پيدا نمي كردند . شايد بتوان اين داستان را فمينيستي و زن گرايانه تحليل نمود ، اما در عرفان با جايگاهي كه براي زن در نظر گرفته اند ، تفسير عرفاني مناسب تر است . يكي از ويژگي هاي اين داستان خوش بيني و اميد به آينده است و در همه ي اين مصيبتها هرگز سخن از ياس و نااميدي به گوش نمي رسد . همين ويژگي با تحليل عرفاني مناسبت دارد ، زيرا در مكتب ها و فلسفه ي مادي همواره نااميدي موج مي زند و گريزي از آن وجود ندارد . مردمي كه كور هستند ، همه چيز را سفيد مي بينند و گروهي كه نجات مي يابند ،درعين بدبختي با روحيه يي خوب واميد به آينده يي روشن پيش مي روند . به هم عشق مي ورزند و خصايص انساني از خود نشان مي دهند . همه ي داستان هايي كه پايان روشني دارند از پيامي عارفانه برخوردارند . چشم پزشك و همسرش در پايان داستان به كليسا نيز مي روند و اين كوري را آزمايشي آسماني ارزيابي مي كنند و آن زن مي بيند كه مجسمه هاي كليسا نيز چشم هايشان بسته شده و شايد ساراماگو مي خواهد بگويد : مردمي كه چشم از معنويت بسته اند ، معنويت و مقدسات نيز از آن ها چشم مي بندند و به اين نتيجه راهنمايي مي كند كه اديان بهترين راه هاي آسماني به سوي معنويت هستند و با برخورداري از عرفان كه به منزلهي قلب براي هر دين است مي توانند انسان ها را از خواب بيدار و از كوري نجات بخشند . قرن ها پيش از ژوزه ساراماگو ، شخصيتي چون شهاب الدين سهروردي ، شهيد عرفان و نور به همين تمثيل پرداخته و رسالت خود را بينا سازي قرار داده و درعرفان سفيدي و نور و بينايي از كهن ترين مفاهيم ملموس و آشنا هستند . نور در نظريهي كوانتوم ذره يي موجي ست يعني هست و نيست مي باشد و هر ذره يي از نور هر لحظه در حال خلع و لبس است ، همه ي موجودات نيزهمين خاصيت را دارند از يك طرف نور و سفيد هستند كه با چشم سفيد بين يعني از ديدگاه عارفانه و كل بينانه همه چيز و همه چيز هستند و از ديگاه جزئي فقط يك چيز خاص مي باشند . در عرفان بايد چشم سر ، كور و بسته شود تا چشم سرو كلي نگر بينا گردد تا چشم ظاهر بسته نشود ، چشم باطن باز نمي شود .
:
مستى در چهار چيز است: مستى از شراب (و خمر)، مستى مال و ثروت، مستى خواب، مستى رياست و مقام. فرموده حضرت علی (ع) با تشکر مدیریت گروه ایران الایو
بعضی از ما متاسفانه فکر میکنیم که سلامتی در اعتدال است و چنانچه از هرچیز به اندازه اعتدال مصرف شود دیگر هیچ ضرری نخواهد داشت و بدن پاسخی منفی نشان نخواهد داد؛ اما واقعا اینطور نیست. بعضی غذاها یعنی دست و پنجه نرم کردن با مریضی و سرطان! شاید بعضی غذاها مستقیما پس از مصرف اثراتی منفی خود را نمایان نکنند ولی مطمئن باشیم که این گروه از غذاها در دراز مدت، آثاری سوء را بدنبال خواهد داشت و بهتر است که میانهروی در این رفتار را کنار گذارده و کمی به فکر سلامتی خود باشیم. با خود نگوییم “یک بار در ماه چیزی نمیشود!” در اینجا به ۷ مورد از این غذاها اشاره میشود (با اینحال که از ۷ مورد بسیار بیشتر است) ۱– نوشابه گازدار یک بطری متوسط نوشابه گازدار شامل ۱۰ قاشق چایخوری شکر، ۳۰ تا ۵۵ م.گ کافئین، مقادیری افزودنیهای صنعتی و رنگ و نمک میباشد که نوشابههای رژیمی برخلاف نامشان به دلیل طعم دهندههای مصنوعی خاص، شاید بسیار خطرناکتر از نوشابههای گازدار طبیعی باشند. مشکل اصلی اینجاست که این نوع نوشابهها تبدیل به عضو جدانشدنی رژیم غذایی بعضی خانوادهها شده است. بر اساس تحقیقی در مجله Pediatrics، مشخص گردیده که بین ۵۶ تا ۸۵ درصد کودکان به طور متوسط روزانه ۱ بطری و ۲۰% جوانان و نوجوانان بطور متوسط روزانه ۱ بطری نوشابه گازدار مصرف میکنند. همانطور که Center for Science in the Public Interest) CSPI) اشاره نموده است، خانوادهها و مسئولین میبایست مصرف این نوشابهها را به حالت اصلی خود که همانا جهت مصارف درمانی در موقعیتهای خاص (مثلا مشکل معده و …) بوده است بازگردانند. این گروه آمریکایی قبلا نیز بیانیهای را مبنی بر اینکه خطر مصرف نوشابههای گازدار همچون مصرف سیگار باید عنوان شود، به سازمان غذا و داروی سازمان ملل ارائه دادهاند. (خطراتی از جمله دیابت، اضافه وزن و مشکلات دهان و دندان و معده). ۲ – چیپس و سیب زمینی سرخ شده این خوردنی دوست داشتنی بخصوص در میان نسل جوان، شامل آکریلامید است که این ماده عامل بسیاری از سرطانها و صدمه به بافتهای عصبی بدن میباشد که هنگامیکه غذا در دماهای بالا پخته و یا تفت داده شود بوجود میآید. آقای Dale Hattis استاد دانشگاه Clark آمریکا چنین میگوید : “من تخمین میزنم که سالانه بیش از هزاران سرطان به دلیل عامل آکریلامید در آمریکا شناسایی میشود.” هنگامیکه CSPI آزمایشات متعددی را بر روی انواع فرنچ فرایز یا همان سیب زمینی سرخ شده و انواع چیپس انجام داد، اینطور نتیجه شد که مقدار آکریلامید موجود در یک وعده غذای آمادۀ تهیه شده از بیرون، ۳۰۰ برابر مقدار مجاز در یک لیوان آب از نظر آژانس محافظت از محیط زیست (EPA) است. اما این کل داستان نیست؛ این نوع خوردنی خوشمزه شامل چربیهای ترانس بالا میباشد که این نوع چربیها عامل اصلی انسداد رگهای خونی و همچنین افزایش سطح کلسترول بد خون و کاهش کلسترول خوب خون هستند (به روایت نویسنده) و همچینین عامل افزایش ریسک حملات قلبی، دیابت و سرطان نیز میباشند. در کل در نظر داشته باشیم که فرنچ فرایز و چیپس و امثالهم شامل دو عامل مهم سرطانزا می باشند. ۳ – انواع دونات (نان سرخ شده) فرآوردهای بسیار خوشمزه! اما در صورتیکه بیشتر دقت نماییم میبینیم که چیزی جز آرد و شکر و روغن ندارد. روغن با ترانس بالا که کیفیت آن نیز برای ما معلوم نیست. همچنین طعنم دهندههای مصنوعی را فراموش نکنیم. “وقتی آنها را میبینیم، فقط به گردی وسط آن دقت میکنیم” این را Carla Wolper متخصص تغذیه در مرکز تحقیقات چاقی نیویورک عنوان نموده است. ضمنا به نظر شما یک عدد دونات چقدر میتواند ارزش غذایی داشته باشد؟ آیا به خوردنش می ارزد؟ ۴ – انواع کیکها و بیسکوییتها و کلوچههای آماده این مجموعه شامل انواع کیک، بیسکوییت، کیکهای بسته بندی و … میشود. عامل اصلی که در این نوع فرآوردهها بد است همان روغن ترانس بالا بعلاوه مواد نگهدارنده و طعم دهندههای صنعتی است. همچنین نکته قابل تامل این است که این مجموعه مواد غذایی که به صورت صنعتی تهیه میشود، شامل مقادیر بیشتری از روغن میباشند. اگر برای شما سخت است که عادت روزانه خود را کنار گذاشته و انواع کیک را از صبحانه خود حذف کنید، حداقل سعی کنید تا این مدل محصولات را از نان فانتزی نزدیک محل زندگی خود تهیه نمایید که حداقل از عاری بودن از مواد نگهدارنده و طعم دهندههای مجاز در آن مطمئن شوید. همچنین از استفاده از روغن کره به جای مارگارین اطمینان حاصل نمایید. ۵ – گوشتهای فرآوری شده (سوسیس، کالباس و …) این دسته از محصولات شامل گوشت فرآوری شده (شامل سوسیس، کالباس، همبرگر، رست بیف آماده و …) دربردارندۀ مواد سرطانزایی بوده که مهمترین آنها سدیم نیترات میباشد. سدیم نیترات یک مادۀ سرطانزای بسیار خطرناک بوده که هیچ جایی در بین رژیمهای غذایی انسان ندارد، این جملۀ متخصص تغذیه، Mike Adams نویسنده نشریه Grocery Warning است. با توجه به تحقیقی که دانشگاه هاوایی در نتیجه ۷ سال بررسی بر روی ۲۰۰۰۰۰ نفر از افرادی که مرتبا از این نوع مواد غذایی استفاده میکردهاند انجام شده است، این طور نتیجه شده که ۶۷% از آنها خطر ابتلا به سرطان پانکراس را در مقابل افرادی که از این نوع مواد مصرف نمیکردهاند، در خود افزایش دادهاند. پس چرا وقتی هیچ اجباری به مصرف این نوع غذاها نیست، خطر ابتلا به بیماریهای مختلف را در خود افزایش دهیم؟ ۶ – غذاهای کنسرو شده یک قوطی غذای کنسرو شده مانند قرمه سبزی و یا سوپ شاید برای ما خیلی جالب و خوشمزه و همچنین پرکاربرد (مثلا برای راه مسافرت) باشد. ولی باید این را دانست که یک قوطی غذای کنسرو شده شامل مقدار زیادی چربی ترانس بالا، سدیم و طعم دهندههای مصنوعی مانند MSG (یک نوع طعم دهندۀ غذاهای کنسروی) است. همچنین یک بشقاب غذای کنسروی مانند قورمه سبزی یا سوپ، گاه تا ۱۰۰۰ میلیگرم نمک افزوده دارد که هر کس معمولا به تنهایی یک بشقاب بیشتر میخورد. این در حالیست که متخصصین تغذیه توصیه میکنند که حداکثر نمکی که در یک روز بدن ما نیاز دارد، ۲۴۰۰ میلیگرم است. ۷ - انواع کره حیوانی و گیاهی (مارگارین) دو نوع خوردنی مختلف وجود دارند که به خاطر دو دلیل برای سلامتی مضر میباشند، و جالب اینکه جایگزینی هر کدام با هم باز هم همان اثر را دارد! مارگارین اصالتا یک نوع روغن هیدروژنه میباشد. یک قاشق غذاخوری مارگارین شامل ۳۰ کالری انرژی، ۳/۵ گرم چربی و نیم گرم چربی اشباع شده دارد. در کل روغنهای هیدروژنه بیشترین مقدار ترانس را دارا میباشند. کره حیوانی، به اندازه مارگارین خطرناک نیست اما یک قاشق غذاخوری آن شامل ۱/۵ گرم چربی اشباع شده میباشد. در هر صورت باید درنظر داشت که هم کره و هم مارگارین، هر دو عامل مهمی در بروز بیماریهای قلبی میباشند. نتیجه گیری نویسنده : الف) به نظر من اینها همه درست است و همچنین بسیاری از غذاهای دیگر موجود است که شاید مشتق شده از همین غذاهای پایه باشند. مثلا پیتزا یا اسنک و … . من شخصا ترجیح میدهم بیشتر عمر کنم تا اینکه به نیاز حس چشایی خود پاسخ گویم. ب) غذاهای بیرون (فست فود) اصلا خوب نیست و مهمترین عامل بیماریهایی نظیر سرطان پانکراس، بیماریهای معده و … است. با اینحال که ممکن است فست فودها آلوده بوده و بیماریهای اورژانسی ایجاد نمایند. ج) دو مورد از عوامل مهم بیماریزا و سرطانزا همانا روغنهای ترانس بالا و طعم دهندههای شیمیایی است
ژوزه ساراماگو، نويسندة پرتغالي، كه بارها نامزد جايزة نوبل ادبيات شده بود، سرانجام ، و دير هنگام – در سن 76 سالگي – موفق شد در سال 1998 اين جايزه را از آن خود وكشورش كند. آثار اين رمان نويس و شاعر كه به عبارتي رئاليسم جادويي را با انتقادات گزندة سياسي ميآميزد به 25 زبان ترجمه شده است. ساراماگو در سال 1922 در نزديكي ليسبون در خانوادهاي تنگدست به دنيا آمد و به دليل فقر نتوانست تحصيلات دانشگاهياش را به پايان رساند. در يك آهنگري به كارمشغول شد تا بتواند به طور پاره وقت به درسش ادامه دهد. ساراماگو نخستين رمانش« كشور گناه» را درسال 1947 نوشت اما 35 سال انتظار كشيد تا سرانجام موفقيت ادبي و شهرت در سال 1982 با انتشار رمان « بالتازار و بليوندا» به سراغش بيايد. سبك شاعرانة ساراماگو كه تخيل و تاريخ و انتقاد از سركوب سياسي و فقر را با هم ميآميزد موجب شده است كه او را به نويسندگان امريكاي لاتين بويژه گابريل گارسيا ماركز تشبيه كنند. اما ساراماگو منكر اين شباهت است و ميگويد بيشتر از سوانتس و گوگول تأثير پذيرفته است. اثر جنجالي ساراماگو « انجيل به روايت عيسي مسيح» بود كه در سال 1992 منتشر گرديد. وزير كشور وقت پرتغال آنچنان از اين رمان برآشفت كه نام ساراماگو را از فهرست نامزدهاي : جايزة ادبي اروپا» حذف كرد و گفت اين رمان توهين به كاتوليكهاي پرتغال است و موجب تفرقه افكني در كشور شده است . ساراماگو نيز به نشانة اعتراض با همسر اسپانيايياش پرتغال را ترك گرفت و به لانساروت، جزيره اي آتشفشاني از جزاير قناري، به تبعيدي خود خواسته رفت. فرهنگستان سوئد با ستايش از ساراماگو و اعلام اهداي جايزة نوبل ادبيات 1998 به وي گفت:« آثار ساراماگو با تمثيلهاي ملهم از تخيل و شفقت و طعنه ما را بي وقفه وادار به ادراك يك واقعيت فرار و مبهم ميكند.» « كوري» يك رمان خاص است، يك اثر تمثيلي ، بيرون از حصار زمان و مكان، يك رمان معترضانه اجتماعي، سياسي كه آشفتگي واجتماع و انسانهاي سر در گم را در دايرة افكار خويش و مناسبات اجتماعي تصوير ميكند. ساراماگو تأكيد بر اين حقيقت دارد كه اعمال انساني در « موقعيت» معنا ميشود و ملاك مطلقي براي قضاوت وجود ندارد، زيرا موقعيت انسان ثابت نيست و در تحول دائمي است. در يك كلام ساده، دغدغة عمدة ذهن ساراماگو در اين رمان فلسفي مسئله سرگشتگي انسان معاصر يا « انسان در موقعيت» است كه از خلال ابعاد و لايه هاي مختلف و واكنشهاي انان بررسي مي شود. از ديگر مايههاي اصلي رمان نقد خشونت و ميليتاريسم، اطاعات كوركورانه ، ديكتاتوري و سير تاريخي و فراگير بودن آن است. در شهري كه اپيدمي وحشتناك كوري- نه كوري سياه و تاريك كه كوري سفيد و تابناك- شيوع پيدا ميكند و نميدانيم كجاست و ميتواند هر جايي باشد، خيابانها نام ندارد. شخصيتهاي رمان نيز نام ندارد دكتر، زن دكتر، دختري كه عينك دودي داشت، پيرمردي كه چشم بند سياه داشت، پسرك لوچ .سبك و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبهاي استثنايي پيدا ميكند.درخلال پاراگرافهاي طولاني، پيچيدگيهاي روح انسان و مشكلات غامض زندگي را تداعي ميكند. كوري مورد نظر ساراماگو كوري معنوي است. سازماندهي و قانونمندي و رفتار عاقلانه خود به نوعي آغاز بينايي است. ساراماگو كلام پيچيده و چند پهلويش را در دهان تك تك شخصيتهاي كتاب و مخصوصاض در پايان در دهان زن دكتر گذاشته است:« چرا ما كور شديم، نمي دانم ،شايد روزي بفهميم ، ميخواهي عقيدة مرا بداني ، بله ، بگو ، فكر نميكنم ما كور شديم ، فكر ميكنم ما كور هستيم، كور اما بينا، كورهايي كه ميتوانند ببينند اما نميبينند.»ساراماگو در « كوري» تعهد و باور عميق خود را به عدالت اجتماعي، احترام به خرد و عقل سليم همراه با تزكية روح و جسم كه تنها را ضمانت پايدار ماندن هر جامعهاي است درغالب يك رمان هنرمندان و شگفت انگيز به ما ارمغان ميدهد. « كوري» در سال 1995 منتشر شد. ساراماگو ميگويد:« اين كوري واقعي نيست ، تمثيلي است. كور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داريم و عاقلانه رفتار نميكنيم....» خلاصه داستا ن :در اين رمان ، شخصيت هاي داستان نام ندارد و عنوان هاي آنها رمز گونه است و به نقش اجتماعي هر يك اكتفا مي شود . خلاصه ي رمان كوري چنين است :در پشت چراغ قرمز ، راننده ي اتومبيلي ناگهان كور مي شود . اين مرد به كوري عجيبي دچار شده ،يعني همه چيز را سفيد مي بيند و گويي در درياي شير فرو رفته است . مرد ديگري او را به خانه اش مي رساند ، اما اتومبيل اين كور را مي دزدد . همسرش او را به چشم پزشكي مي رساند ، اما علت كوري كشف نمي شود . چشم پزشك و دزد اتومبيل هم به همين ترتيب كور مي شوند ، چشم پزشك مسئولين بهداشت را با خبر مي سازد . اين فاجعه را هيولاي سفيد مي گويند . مسئولين براي جلوگيري از سرايت آن، كورها و نزديكانشان را در ساختمان تيمارستاني قرنطينه مي كنند ، اما روز به روز تعداد كورها بيشتر مي شود . همسر چشم پزشك كور نمي شود ، اما خودش را به كوري مي زند تا از همسرش جدا نشود ، او تنها كسي است كه تا پايان داستان بيناست . در قرنطينه چه بلاهايي كه بر سر كورها نمي آيد . همسر چشم پزشك از رفتارها و مصيبت هاي آن ها گزارش عبرتانگيزي مي دهد . بسياري از كورها به دست سربازان و نگهبانان قرنطينه كشته مي شوند . اما سربازها هم كم كم كور مي شوند . بزرگ ترين مشكل براي كورها برآوردن نيازهاي اوليه يعني خوراك و مستراح است و با اين كه دولت به آن ها غذا تحويل مي دهد ، اما تقسيم كردن و استفاده از آن بسيار دشوار مي شود . آن دزد اتومبيل به دليل دست درازي به دختر عينكي زخمي و به دست سربازان كشته مي شود . دولت و رسانه ها وعده هاي دروغين مي دهند كه كوري در حال كنترل است . نظم و ترتيب شهر از بين مي رود و كساني كه يك باره كور مي شوند ، همه چيز را از بين مي برند ، اتوبوس ها و هواپيماها ،سقوط مي كنند و حوادثي مانند اين ها .در قرنطينه كه كشوري مستقل است ، دسته يي از كورها اوباش و مسلح ،كنترل غذا را به دست مي گيرند . از بقيه كورها مي خواهند كه به خواسته هاي آنها تن دهند و گرنه غذاي هر بخش را قطع مي كنند ، كورها هم براي زنده ماندن تن به همه چيز مي دهند ، ابتدا پول و جواهرات و وسايل آن ها را مي گيرند و در مرحله بعد زن هاي هر بخش را مي خواهند . همسر چشم پزشك كه بيناست ، قهرمانانه سر دسته اوباش را از پا درمي آورد و لشگري درست مي كند تا با اوباش بجنگند . با چند كشته ، بالاخره بخشي كه اوباش در آن هستند به وسيله همين زن به آتش كشيده مي شود ،اما آتش قرنطينه را فرا مي گيرد . كورها فرار مي كنند ، اما از سربازهاي نگهبان اثري نمي بينند . گروه گروه به شهر مي آيند ، اما شهر را زباله داني متروك ، ويرانه ، بدون آب ، برق ، گاز و ديگر امكانات مي يايبند . همه كور شدهاند و كورها كه خانه هايشان را گم كرده اند ، گروه گروه با هم به حركت در آمده و به دنبال غذا همه جا را خراب مي كنند . آن زن كه همسرچشم پزشك است گروه خود را راهنمايي ميكند و به خانه خود مي برد و برايشان غذا تهيه مي كند . با هم به عشق و محبت مي رسند ، كودكي و سگي نيز با آنهاست. بالاخره همان كسي كه نخستين بار كور شده بود و در اين گروه بود بود به طور ناگهاني بينا مي شود و ديگران نيز يكي يكي با شادي فرياد مي زنند كه مي بينند و در شهر اين فريادها شنيده مي شود . دكتر علي اكبر افراسياب پور- دكتراي عرفان- مجله حافظ تحليلي عرفاني از رمان كوري :
اين داستان ماجراي سي مرغ درمنطق الطير و سير و سلوك هاي عرفاني را به ياد مي آورد كه سالكان ،پس از طي مراحل هفت گانه به بازيابي خود مي رسند . گروهي كه با حادثه يي نابينا مي شوند ، پس از امتحان هاي بزرگ و با عبور از مراحلي سخت و جانكاه اصلاح مي گردند و به بينايي مي رسند . مهم ترين عامل نجات آنها عشق و خلوص است . قهرمانان داستان در پايان به معشوق خود مي رسند و به سوي آينده يي روشن گام برمي دارند . در اين داستان سگي وجود دارد كه در پايان به خوشبختي مي رسد و در كنار چشم پزشك و همسرش به زندگي راحتي دست مي يابد و خواننده را به ياد سگ اصحاب كهف مي اندازد كه مانند قهرمانان اين داستان پس از شبي تاريك و خوابي تلخ و عجيب دوباره بيدار مي شوند . البته از اين نظر كه قهرمانان از يك دنياي ديگر وارد مي شوند ، به سراي آخرت نيز اشاره دارد . رنگ سفيد در عرفان جايگاه خاصي دارد و دفتر صوفي فقط سواد و حرف نيست ، بلكه دلي سپيد هم چون برف است . سفيدي سمبل فنا و بقاست كه همه ي رنگ ها را در خود دارد و در عين حال هيچ كدام را نيز ندارد . اين همان پارادوكسي است كه همهي مقولات عرفاني را در برگفته است . ماجرا از بينايي آغاز و به بينايي منتهي مي شود ،مانند انالله و انااليه راجعون و دايره يي كه آغاز و انجام آن به هم مي رسند ، اما در مرحله يي بالاتر و مهم ترين پيام در عرفان همين است كه زندگي را جدي گرفته و با استفاده از دانايي ، توانايي ، خلوص ، و پاكي به بينايي معنوي رسيد . عرفان به انسان آموزش مي دهد كه چه گونه از زندگي حيواني به سوي زندگي انساني و معنوي حركت كند و مطمئن باشد كه اگر بر خودخواهي و شهوات غلبه نمايد و به مرحله ي ديگر خواهي برسد به رستگاري نزديك مي گردد و چشم او به ديدار حقايق امور بينا مي شود كه پيش از آن براي ديده آن ها كور بوده است . همه ي جنگ ها و انحراف هاي انساني از همين نابينايي سرچشمه مي گيرد . اين ماجرا تصويري از زندگي بشر در كرهي زمين مي باشد كه انسان ها مانند دسته هايي كور به اين جهان آمده و در تاريخ تمدن خود به دنبال دسترسي به نيازهاي اوليه ي خود چه بدي ها و خوبي هايي كه نكرده اند . مانند آن در اين داستان هم هر چه تعداد كورها در بخش ها زيادتر مي شود ، فسادها و آلودگي ها و خشونت ها بيش تر مي شود و همان دلتنگي و تبعيد را ترسيم نموده كه عرفان بزرگ ايراني چون ، مولوي آن را به زبان شعر بيان نموده و از بريده شدن از نيستان مي نالد و در آرزوي روزگار وصل به سر مي برد و چنين تمثيل هايي در عرفان عموميت دارد . نخستين قرباني اين داستان كه دزد اتومبيل است به جهت دست درازي به دختر عينكي زخمي و با پشيماني و به دست سربازان كشته مي شود و گويي داستان هابيل و قابيل است كه هوي و هوس آدم ها را از بهشت موعود دور مي سازد و كسي نمي تواند از نتايج اعمال خود فرار كند و در نمايشنامه ي هستي عدالت زيبا سايه افكنده كه نشان از تدبير و حكمت در خلقت است . در عرفان ، كوري سمبل غفلت ، اكتفا به زندگي مادي ، چشم دل بستن و غوطه وري در تمايلات خودخواهانه دنيوي ست ، كه با اين زمان هماهنگي دارد و زندگي در اين دنيا مانند زندگي قهرمانان در قرنطينه بسيار كوتاه است و هر كس آن چه دارد ، در اين صحنه ي نمايش و زمين مسابقه به ظهور مي رساند ، چه قدر خوب است كه انسان ها بهترين نقش ها را بازي كنند و با مدال طلا از اين مسابقه بيرون آيند كه همان تغيير مثبت در شخصيت آنهاست . در قرنطينه انسان ها كور بودند و از صبح و شب فقط به دنبال سير كردن شكم خود بودند و براي زنده ماندن به هر خفتي تن مي دهند . سرنوشت برخي از انسانها دراين جهان نيز همين گونه رقم خورده و ازمرحله ي حيواني فراتر نمي رود . در عرفان و تصوف انسان ها كور هستند و نياز به راهنما و مرشدي دارند كه بحث از ولايت را به ميان مي اورد و چنين مرشد و پيري با فداكاري چشم هاي بسته را بينا مي سازد . همان كاري كه شمس تبريزي با مولوي نمود و ده ها نفر مانند آن ها رمان كوري هم همسر چشم پزشكي كه بينايي در ميان نابيناهاست ، چون مرشدي معنوي عمل مي كند و به كورها آموزش مي دهد و آن قدر فداكاري مي كند تا آنها را بيدار سازد . پيام او در داستان اين است : « اگر نمي توانيم مثل آدم زندگي كنيم ، دست كم بكوشيم مثل حيوان زندگي نكنيم » . همين انسان هاي خود ساخته و از خود گذشته بودند كه انسان هاي عقب مانده در جوامع نخستين را به سوي تمدن و پيشرفت رهنمود كردند . قهرمان اين داستان زني ست كه ديگران را هدايت و تا مرحله ي بينايي پيش مي برد . در عرفان و تصوف ، پيرو مرشد چنين نقشي داشته و در قروني كه زن ها از حقوق ابتدايي خود محروم بودند ، عرفان جايگاه بلندي براي زن در نظر گرفته بود . مولوي مي گويد : ظاهرا بر زن چو آب ار غالبي باطنا مغلوب و زن را طالبي پرتو حق است آن معشوق نيست خالق است آن گوييا مخلوق نيست ( مثنوي ، د: 1 ، ب :2435 ، و 2440)زن در عرفان جمال ايراني واسطه ي فيض از آسمان به زمين است و عشق زميني و اين جهاني نردباني براي عروج به عشق الهي به شمار مي ايد . كورهاي داستان هم هنگامي كه به خانه مي رسند ، اعتراف مي نمايند كه اگر چنين راهنمايي نداشتند ، هرگز خانه را پيدا نمي كردند . شايد بتوان اين داستان را فمينيستي و زن گرايانه تحليل نمود ، اما در عرفان با جايگاهي كه براي زن در نظر گرفته اند ، تفسير عرفاني مناسب تر است . يكي از ويژگي هاي اين داستان خوش بيني و اميد به آينده است و در همه ي اين مصيبتها هرگز سخن از ياس و نااميدي به گوش نمي رسد . همين ويژگي با تحليل عرفاني مناسبت دارد ، زيرا در مكتب ها و فلسفه ي مادي همواره نااميدي موج مي زند و گريزي از آن وجود ندارد . مردمي كه كور هستند ، همه چيز را سفيد مي بينند و گروهي كه نجات مي يابند ،درعين بدبختي با روحيه يي خوب واميد به آينده يي روشن پيش مي روند . به هم عشق مي ورزند و خصايص انساني از خود نشان مي دهند . همه ي داستان هايي كه پايان روشني دارند از پيامي عارفانه برخوردارند . چشم پزشك و همسرش در پايان داستان به كليسا نيز مي روند و اين كوري را آزمايشي آسماني ارزيابي مي كنند و آن زن مي بيند كه مجسمه هاي كليسا نيز چشم هايشان بسته شده و شايد ساراماگو مي خواهد بگويد : مردمي كه چشم از معنويت بسته اند ، معنويت و مقدسات نيز از آن ها چشم مي بندند و به اين نتيجه راهنمايي مي كند كه اديان بهترين راه هاي آسماني به سوي معنويت هستند و با برخورداري از عرفان كه به منزلهي قلب براي هر دين است مي توانند انسان ها را از خواب بيدار و از كوري نجات بخشند . قرن ها پيش از ژوزه ساراماگو ، شخصيتي چون شهاب الدين سهروردي ، شهيد عرفان و نور به همين تمثيل پرداخته و رسالت خود را بينا سازي قرار داده و درعرفان سفيدي و نور و بينايي از كهن ترين مفاهيم ملموس و آشنا هستند . نور در نظريهي كوانتوم ذره يي موجي ست يعني هست و نيست مي باشد و هر ذره يي از نور هر لحظه در حال خلع و لبس است ، همه ي موجودات نيزهمين خاصيت را دارند از يك طرف نور و سفيد هستند كه با چشم سفيد بين يعني از ديدگاه عارفانه و كل بينانه همه چيز و همه چيز هستند و از ديگاه جزئي فقط يك چيز خاص مي باشند . در عرفان بايد چشم سر ، كور و بسته شود تا چشم سرو كلي نگر بينا گردد تا چشم ظاهر بسته نشود ، چشم باطن باز نمي شود .
:
مستى در چهار چيز است: مستى از شراب (و خمر)، مستى مال و ثروت، مستى خواب، مستى رياست و مقام. فرموده حضرت علی (ع) با تشکر مدیریت گروه ایران الایو
بعضی از ما متاسفانه فکر میکنیم که سلامتی در اعتدال است و چنانچه از هرچیز به اندازه اعتدال مصرف شود دیگر هیچ ضرری نخواهد داشت و بدن پاسخی منفی نشان نخواهد داد؛ اما واقعا اینطور نیست. بعضی غذاها یعنی دست و پنجه نرم کردن با مریضی و سرطان! شاید بعضی غذاها مستقیما پس از مصرف اثراتی منفی خود را نمایان نکنند ولی مطمئن باشیم که این گروه از غذاها در دراز مدت، آثاری سوء را بدنبال خواهد داشت و بهتر است که میانهروی در این رفتار را کنار گذارده و کمی به فکر سلامتی خود باشیم. با خود نگوییم “یک بار در ماه چیزی نمیشود!” در اینجا به ۷ مورد از این غذاها اشاره میشود (با اینحال که از ۷ مورد بسیار بیشتر است) ۱– نوشابه گازدار یک بطری متوسط نوشابه گازدار شامل ۱۰ قاشق چایخوری شکر، ۳۰ تا ۵۵ م.گ کافئین، مقادیری افزودنیهای صنعتی و رنگ و نمک میباشد که نوشابههای رژیمی برخلاف نامشان به دلیل طعم دهندههای مصنوعی خاص، شاید بسیار خطرناکتر از نوشابههای گازدار طبیعی باشند. مشکل اصلی اینجاست که این نوع نوشابهها تبدیل به عضو جدانشدنی رژیم غذایی بعضی خانوادهها شده است. بر اساس تحقیقی در مجله Pediatrics، مشخص گردیده که بین ۵۶ تا ۸۵ درصد کودکان به طور متوسط روزانه ۱ بطری و ۲۰% جوانان و نوجوانان بطور متوسط روزانه ۱ بطری نوشابه گازدار مصرف میکنند. همانطور که Center for Science in the Public Interest) CSPI) اشاره نموده است، خانوادهها و مسئولین میبایست مصرف این نوشابهها را به حالت اصلی خود که همانا جهت مصارف درمانی در موقعیتهای خاص (مثلا مشکل معده و …) بوده است بازگردانند. این گروه آمریکایی قبلا نیز بیانیهای را مبنی بر اینکه خطر مصرف نوشابههای گازدار همچون مصرف سیگار باید عنوان شود، به سازمان غذا و داروی سازمان ملل ارائه دادهاند. (خطراتی از جمله دیابت، اضافه وزن و مشکلات دهان و دندان و معده). ۲ – چیپس و سیب زمینی سرخ شده این خوردنی دوست داشتنی بخصوص در میان نسل جوان، شامل آکریلامید است که این ماده عامل بسیاری از سرطانها و صدمه به بافتهای عصبی بدن میباشد که هنگامیکه غذا در دماهای بالا پخته و یا تفت داده شود بوجود میآید. آقای Dale Hattis استاد دانشگاه Clark آمریکا چنین میگوید : “من تخمین میزنم که سالانه بیش از هزاران سرطان به دلیل عامل آکریلامید در آمریکا شناسایی میشود.” هنگامیکه CSPI آزمایشات متعددی را بر روی انواع فرنچ فرایز یا همان سیب زمینی سرخ شده و انواع چیپس انجام داد، اینطور نتیجه شد که مقدار آکریلامید موجود در یک وعده غذای آمادۀ تهیه شده از بیرون، ۳۰۰ برابر مقدار مجاز در یک لیوان آب از نظر آژانس محافظت از محیط زیست (EPA) است. اما این کل داستان نیست؛ این نوع خوردنی خوشمزه شامل چربیهای ترانس بالا میباشد که این نوع چربیها عامل اصلی انسداد رگهای خونی و همچنین افزایش سطح کلسترول بد خون و کاهش کلسترول خوب خون هستند (به روایت نویسنده) و همچینین عامل افزایش ریسک حملات قلبی، دیابت و سرطان نیز میباشند. در کل در نظر داشته باشیم که فرنچ فرایز و چیپس و امثالهم شامل دو عامل مهم سرطانزا می باشند. ۳ – انواع دونات (نان سرخ شده) فرآوردهای بسیار خوشمزه! اما در صورتیکه بیشتر دقت نماییم میبینیم که چیزی جز آرد و شکر و روغن ندارد. روغن با ترانس بالا که کیفیت آن نیز برای ما معلوم نیست. همچنین طعنم دهندههای مصنوعی را فراموش نکنیم. “وقتی آنها را میبینیم، فقط به گردی وسط آن دقت میکنیم” این را Carla Wolper متخصص تغذیه در مرکز تحقیقات چاقی نیویورک عنوان نموده است. ضمنا به نظر شما یک عدد دونات چقدر میتواند ارزش غذایی داشته باشد؟ آیا به خوردنش می ارزد؟ ۴ – انواع کیکها و بیسکوییتها و کلوچههای آماده این مجموعه شامل انواع کیک، بیسکوییت، کیکهای بسته بندی و … میشود. عامل اصلی که در این نوع فرآوردهها بد است همان روغن ترانس بالا بعلاوه مواد نگهدارنده و طعم دهندههای صنعتی است. همچنین نکته قابل تامل این است که این مجموعه مواد غذایی که به صورت صنعتی تهیه میشود، شامل مقادیر بیشتری از روغن میباشند. اگر برای شما سخت است که عادت روزانه خود را کنار گذاشته و انواع کیک را از صبحانه خود حذف کنید، حداقل سعی کنید تا این مدل محصولات را از نان فانتزی نزدیک محل زندگی خود تهیه نمایید که حداقل از عاری بودن از مواد نگهدارنده و طعم دهندههای مجاز در آن مطمئن شوید. همچنین از استفاده از روغن کره به جای مارگارین اطمینان حاصل نمایید. ۵ – گوشتهای فرآوری شده (سوسیس، کالباس و …) این دسته از محصولات شامل گوشت فرآوری شده (شامل سوسیس، کالباس، همبرگر، رست بیف آماده و …) دربردارندۀ مواد سرطانزایی بوده که مهمترین آنها سدیم نیترات میباشد. سدیم نیترات یک مادۀ سرطانزای بسیار خطرناک بوده که هیچ جایی در بین رژیمهای غذایی انسان ندارد، این جملۀ متخصص تغذیه، Mike Adams نویسنده نشریه Grocery Warning است. با توجه به تحقیقی که دانشگاه هاوایی در نتیجه ۷ سال بررسی بر روی ۲۰۰۰۰۰ نفر از افرادی که مرتبا از این نوع مواد غذایی استفاده میکردهاند انجام شده است، این طور نتیجه شده که ۶۷% از آنها خطر ابتلا به سرطان پانکراس را در مقابل افرادی که از این نوع مواد مصرف نمیکردهاند، در خود افزایش دادهاند. پس چرا وقتی هیچ اجباری به مصرف این نوع غذاها نیست، خطر ابتلا به بیماریهای مختلف را در خود افزایش دهیم؟ ۶ – غذاهای کنسرو شده یک قوطی غذای کنسرو شده مانند قرمه سبزی و یا سوپ شاید برای ما خیلی جالب و خوشمزه و همچنین پرکاربرد (مثلا برای راه مسافرت) باشد. ولی باید این را دانست که یک قوطی غذای کنسرو شده شامل مقدار زیادی چربی ترانس بالا، سدیم و طعم دهندههای مصنوعی مانند MSG (یک نوع طعم دهندۀ غذاهای کنسروی) است. همچنین یک بشقاب غذای کنسروی مانند قورمه سبزی یا سوپ، گاه تا ۱۰۰۰ میلیگرم نمک افزوده دارد که هر کس معمولا به تنهایی یک بشقاب بیشتر میخورد. این در حالیست که متخصصین تغذیه توصیه میکنند که حداکثر نمکی که در یک روز بدن ما نیاز دارد، ۲۴۰۰ میلیگرم است. ۷ - انواع کره حیوانی و گیاهی (مارگارین) دو نوع خوردنی مختلف وجود دارند که به خاطر دو دلیل برای سلامتی مضر میباشند، و جالب اینکه جایگزینی هر کدام با هم باز هم همان اثر را دارد! مارگارین اصالتا یک نوع روغن هیدروژنه میباشد. یک قاشق غذاخوری مارگارین شامل ۳۰ کالری انرژی، ۳/۵ گرم چربی و نیم گرم چربی اشباع شده دارد. در کل روغنهای هیدروژنه بیشترین مقدار ترانس را دارا میباشند. کره حیوانی، به اندازه مارگارین خطرناک نیست اما یک قاشق غذاخوری آن شامل ۱/۵ گرم چربی اشباع شده میباشد. در هر صورت باید درنظر داشت که هم کره و هم مارگارین، هر دو عامل مهمی در بروز بیماریهای قلبی میباشند. نتیجه گیری نویسنده : الف) به نظر من اینها همه درست است و همچنین بسیاری از غذاهای دیگر موجود است که شاید مشتق شده از همین غذاهای پایه باشند. مثلا پیتزا یا اسنک و … . من شخصا ترجیح میدهم بیشتر عمر کنم تا اینکه به نیاز حس چشایی خود پاسخ گویم. ب) غذاهای بیرون (فست فود) اصلا خوب نیست و مهمترین عامل بیماریهایی نظیر سرطان پانکراس، بیماریهای معده و … است. با اینحال که ممکن است فست فودها آلوده بوده و بیماریهای اورژانسی ایجاد نمایند. ج) دو مورد از عوامل مهم بیماریزا و سرطانزا همانا روغنهای ترانس بالا و طعم دهندههای شیمیایی است
جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۷
پور جبار
روایتگری در داستان
یكی از نكات كلیدی در مبحث داستان، بحث روایت است. شناخت روایت هم به ما كمك میكند داستان را بهتر بشناسیم و هم كمك میكند بهتر داستان بنویسیم. بحث روایت البته بحث طول و درازی است، اما سعی میكنیم اینجا تا حدی دربارهی تعریف آن و دیدگاههایی كه دربارهاش هست، صحبت كنیم. اكثر روایتشناسان، روایت را متنی میدانند كه قصهای را بیان میكند و یك قصهگو (راوی) دارد. ژرار ژنت، منتقد فرانسوی، روایت را گونهای گزینش عناصر و ایجاد نظم همنشینی در طرح میداند قبل از پرداختن به مبحث روایتشناسی، خوب است ابتدا گونههای مختلف راوی را مرور كنیم:
1ـ راوی دانای كل كه چهار شكل دارد: الف ـ نویسندهی دانای كل: در این شكل روایت كه قدیمیترین شكل آن است و معمولاً در قصههای قدیمی، مثل هزار و یك شب پیدا میشود، راوی نویسندهی داستان است و بر همهچیز آگاهی دارد. در این شكل از روایت افعال معمولاًبه صورت ماضی میآید؛ ب ـ راوی دانای كل خنثی: در این شكل روایت، نویسنده مستقیماً درگیر نیست و من دوم او (كه او هم دانای كل و كلینگر است) روایتگر است؛ ج ـ راوی دانای كل چندگانهی محدود: در این شكل، راوی به كل ناپیداست و از ذهنیت شخصیت داستان روایتگری میكند. رمان «خانم دالووی» از ویرجینیا ولف، دارای چنین روایتی است؛ د ـ راوی دانای كلّ محدود: در این روایت، ما فقط ذهن یك راوی (معمولاً یكی از قهرمانان) را پیش رو داریم و محدود بودن آن به این دلیل است كه داستان فقط از دید یك شخصیت دیده میشود.
2ـ شكلهای مختلف «من»: الف ـ منِ دوم نویسنده: این من، یا دانای كل است یا منی با دیدگاه محدود. همیشه حضوری سایهوار دارد و به خواننده نمیگوید كه نویسنده است و گاه فقط از طریق برخی قراین میشود به ماهیت او پی برد؛ ب ـ منِ ناظر: در این شیوه، «من» فقط قسمتی را كه شاهد بوده روایت میكند. او بیطرف است و ناظری بیش نیست و نمیتواند به ذهن آدمها دسترسی بیابد؛ ج ـ منِ قهرمان: در اینجا راوی دیگر فقط ناظر نیست، بلكه خود یكی از كاراكترهای داستان میشود و ممكن است داستان را از زاویهی درونی خود نگاه كند.
3ـ شكلهای مختلف سوم شخص:
الف ـ سوم شخص عینی: این راوی همان منِ دوم نویسنده است كه به صورت سوم شخص درآمده و سعی میكند هرچه را كه میبیند، بیطرف گزارش كند؛ ب ـ چشم دوربین (برشی از زندگی): زاویه دید در این روش نزدیك است، ولی انگار خواننده از توی دوربین دارد صحنه را نگاه میكند؛ كارهای ارنست همینگوی به این شكل از روایت نزدیك است.
نظریههای روایت:
حال كه با گونههای راوی آشنا شدیم، میرویم سر اصل روایت. روایت چند ویژگی دارد: 1ـ مصنوعی بودن: تفاوت روایت با زبان طبیعی و روزمره (مثلاً گفتوگوی دو نفر در صف اتوبوس) در این است كه روایت از قبل دارای طرح و برنامهای است و طبق آن طرح ساخته میشود؛ 2ـ تكراری بودن: این تكراری بودن به این معناست كه چیزهایی كه ما در داستان میخوانیم، در داستانها و یا قصههایی كه قبلاً خواندهایم، تكرار شده و فضاسازی و شخصیتهای داستان هم برایمان آشناست؛ 3ـ سیر مشخص روایت: هر روایت از جایی شروع میشود و به جایی ختم میشود؛ 4ـ هر روایتی یك راوی و یا قصهگو دارد؛ 5ـ در هر روایت با نوعی جابهجایی روبهرو هستیم، به این معنا كه روایت سلسلهای از حوادث نیست كه پشت سر هم قطار شده باشند، بلكه راوی (نویسنده) میتواند حادثهای را جابهجا كند یا دست به تركیبهای تازهای بزند و یا سیر زمانی وقایع را عوض كند.
مقاله :نوشتن انشاهای خلاق
نویسنده : افسانه علی پاشازاده
گروه هـای آمـوزش عمومـی بخـش بوستـان و گلستـان
انشاء به معنی ایجاد کردن،پرورش دادن،ابداع و خلق کردن است و آنچه را که امروزه فن انشاء گفته میشود از نخستین معنای آن(ایجاد)گرفته شده است. انشاء به معنی نظم دادن به فکر به معنی ایجاد کلام و سخن و نگارش آن است.
معادل فارسی انشاء دبیری است که به معنی منشیگری و کتابت میباشد.در اصطلاح ادبیات انشاء عبارت از نگارش جملات و عباراتی است که افکار نویسنده را به صورتی روشن و زیبا بیان کند که خواننده آنها را به سهولت بفهمد و برایش خوشایند و مطلوب باشد.
هدفهای آموزش انشا
1)دانشآموزان بتوانند آنچه را که میاندیشند و میخوانند به دیگری بگویند و بنویسند.
2)دانشآموزانی که تخیل قوی و استعدادی بیشتر در نویسندگی دارند بشناسیم و در مسیری صحیح هدایت کنیم.
3)پرورش قوه استدلال،تفکر و دقت دانشآموزان و وادار کردن آنها به درست دیدن و شنیدن،سپس دیده و شنیده خود را به طرز ساده و روشن بیان کردن و نوشتن است.
روش آموزش انشا
زمینه یادگیری انشاء مانند کودکی میماند برای سخن گفتن،غذا خوردن،راه رفتن از ساده به مشکل نیاز به کمک بسیار ما دارد این دانشآموز و یا نوآموز برای اینکه بهتر بنویسد و بهتر بیان کند و مطالب را آنچه که هست بازگو کند نیاز به کمک و راهنمایی و هدایت ما دارد.
*پایه نوشتن صحیح و مستقل از همان کلاسهای اولیه گذاشته میشود.دانشآموزان از سال اول تحصیل میآموزند که چگونه منظور خود را درست بیان کنند در کلاس دوم علاوه بر جملهسازی و تکمیل جملههای ناقص،با کلمههای آشنا جواب سؤالات را به صورت کتبی مینویسند و از کلاس سوم نوشتن انشاء عملاً آغاز میگردد و دانشآموزان ابتدا برای هر انشاء طرحریزی مینمایند و این طراحی در مرحله اول به طور شفاهی انجام میگیرد و بعد به صورت کتبی درمیآید.
*برای دانشآموزان انشاء آموزگاران باید دانشآموزان را هدایت و راهنمایی کنند که شاگردان نظم فکری داشته و در مشاهدات خود دقیق باشند،درست بیندیشند،خوب بیان کنند و به قاعده بنویسند.
تنها دادن موضوع برای نوشتن انشاء کافی نیست دانشآموزان لازم است که بیاموزند که قبلاً فکر کنند و ریزهکاریها را دقیق مشاهده نمایند و پس از آنکه فکر و مایهای برای نوشتن پیدا کردند ما به کارگیری اصول نگارشی را که از آموزگار خود فرا گرفتهاند شروع به نوشتن انشاء نمایند.
*یکی از شرایط نوشتن انشاء تسلط و مهارت یافتن در خواندن است برای این کار یکی از بهترین روشها جمع کردن کتاب داستان دانشآموزان و دادن کتابها به دانشآموزان که آن کتابها را نخواندهاند و به همین ترتیب تا همه دانشآموزان در مدت یکی دو هفته متوالی بتوانند تمامی کتاب داستانها را بخوانند و خلاصهی آن را در دفتر خود بنویسند.گاهی اوقات نوآموز نمیتواند فکر خود را روی موضوعی متمرکز کند و یا مایه ذهنی لازم و کافی در آن زمینه ندارد.در این صورت معلم میتواند معانی و مفاهیم را به او القاء کند و شاگرد به آن معانی لباس مناسب بپوشاند و به صورت مکتوب درآورد.
یک تذکر مهم در نوشتن انشا
دانشآموزان باید بدانند همانطوری که در صحبت کردن نباید از موضوع خارج شد بیمورد سخن گفت و یا زیاد حرف زد،در نوشتن هم باید از حاشیهرویهای بیموقع و آوردن جملههای پرلفظ و بیمعنی خودداری کرد.امروزه نوشتهای پسندیده است که دارای جملههای کوتاه و رعایت مساوات در کلام باشد.
*در نوشتن انشاء باید از بازی داستانسازی نیز استفاده کرد داستانهای نیمه تمام که دانشآموز باید ادامه داستان را خود از فکر و ذهن خود بسازد و یا این روش را به صورت بازی دربیاوریم یکی از دانشآموزان داستانی را شروع میکند و پس از گفتن یکی دو جمله نوبت به دانشآموز دیگر میرسد که دنبالهی داستان را بگوید همینطور تا آخر،تا داستان تمام شود در این بازی علاوه بر تقویت سرعت انتقال و تخیل اطفال،قدرت حفظ،رشته منطقی کلام نیز در آنها پرورش مییابد.
*در درس انشاء به رغبت و علاقه دانشآموزان و مفید بودن آنچه آموخته میشود باید توجه بیشتری داشت داشتن روزنامه دیواری،تهیه لوحههای مختلف کمک مؤثری به انشاء دانشآموزان میکند،چون موضوعات توصیفی با محسوسات و مشاهدات و تجربههای کودکان بستگی پیدا میکند با علاقه و رغبت بیشتری مینویسند.
محل مناسب نوشتن انشا(کلاس یا منزل)
معلمینی که تنها به تعیین موضوع انشاء بسنده میکنند و از دانشآموزان میخواهند که در منزل انشاء بنویسند و در جلسه بعد در کلاس بخوانند و مجدداً موضوعی دیگر برای جلسه آینده معین میکنند باعث می شوند که تعدادی از دانشآموزان از اولیای خود کمک بگیرند و تعدادی اصلاً ننویسند و یا تنها به نوشتن چند جمله تکراری و بیسر و ته اکتفا کنند.
بهترین راهحل برای نوشتن انشاء ابتدا هر درسی که داده میشود معلم باید هم خانواده و مخالف و هم معنی کلماتی که در آن درس وجود دارد برای دانشآموزان یاد بدهد بعد از چند درس دانشآموز دیگر مثل قبل از معلم تقلید نمیکند بلکه جلوتر از معلم این کلمات را پیدا کرده و سعی در یادگیری این کلمات میشود و این کار به صورت بازی درمیآید.بعد از چند جلسه بعضی از کلمات هر درس را مشخص کرده و به صورت جمله در کلاس مینویسند و برای بقیه دانشآموزان آنها را میخوانند و یا احیاناً در پای تخته مینویسند تا با کلمات و جملات بیشتری آشنا بشوند در جلسات بعدی موضوعی به دانشآموز گفته میشود که در کلاس در مورد آن موضوع فقط به صورت جملههای کوتاه بنویسند و بعد از چهار ماه به دانشآموز کلمه انشاء را بیان میکنیم و در مورد انشاء بیشتر صحبت میکنیم و نکاتی که در مورد موضوعی خاص مربوط میشود مشخص میکنیم و به نوشتههای جملهسازی خود نظمی منطقی داده و به صورت یک نوشته کامل درمیآوریم و مطالب دانشآموزان باید در قالب جملات کوتاه و کامل در مورد آن موضوع بیان شود.
*در کلاسهای چهارم و پنجم شاگردان را به استفاده از تشبیهات زیبا تشویق میکنیم.در کلاس اول و دوم انشاء شامل جملهنویسی درباره کلمه یا تصویر میباشد و گاه کامل کردن جمله و انشاء از کلاس سوم شروع میشود.دانشآموزانی که نمیتوانند انشاء را بنویسند و نمیدانند چگونه شروع کنند معلم میتواند به آنها کمک کند تا در کار نوشتن راه بیفتند که برای موضوع تعدادی سؤال به آنها بدهد تا پاسخ به آن سؤالات مطلب نوشتهی ایشان باشد در نوشته باید قواعد درستنویسی رعایت گردد.هر مطلب انشاء را در بند یا پاراگرافی جداگانه بنویسند خوب است اگر نوشته یا ابیات مناسب و یا ضربالمثل همراه باشد.
موضوع انشا
وظیفه معلم در درجه اول انتخاب موضوعی مناسب کلاس برای انشاء است در کلاسهای پایینتر بسیار ساده و آسان است ولی رفته رفته موضوعها پیچیدهتر میشود.
سادهترین موضوع،انشایی است که زیاد احتیاج به تفکر و تعقل نباشد مثل یک توصیف کلاس،در این حالت شاگرد آنچه را که به چشم خود میبیند به صورت جملات کوتاه به روی کاغذ میآورد.اگر این موضوع برای بعضی از دانشآموزان مشکل بود و ندانستند که از کجا و به چه ترتیب شروع کنند معلم میتواند با توصیف شفاهی آنها را راهنمایی کنند تا بتوانند بنویسند .
موضوع دوم:
تبدیل شعر به نثر است که به زبانی ساده و به زبان امروزی نوشته شود که در کلاس سوم به دانشآموزان داده میشود.
موضوع سوم:موضوعات اجتماعی مثل وظیفه پلیس و خیابان که علاوه بر چشم بینا،به قوه فکر و استدلال نیاز هست در پایه چهارم به دانشآموزان گفته میشود.
کمکم باید از محسوسات کاست و به محتویات افزود و از موضوعهای اجتماعی به سوی موضوعهای اخلاقی رفت و به تدریج آنها را به اندیشیدن و مدد گرفتن از تجمل واداشت البته مسایل اخلاقی و آنگونه که خود احساس کردهاند مینویسند که در اوایل کلاس پنجم به دانشآموزان گفته میشود.
در اواخر کلاس پنجم موضوعات ادبی فلسفی و موضوعهای جامعه مانند قصهنویسی و رماننویسی به دانشآموز گفته میشود اما نگارش این موضوعهای جامع،کار هر شاگردی نیست،علاوه بر آموختن فنون نگارش و تعقل و استدلال و توصیف،استعدادی خاص میخواهد.
در پایه سوم خلاصهنویسی که میتوان یک درس یا متنی را به صورت خلاصه بنویسند گاهی میتوان یک تصویر یا سلسله تصاویر موضوع انشاء قرار داد و از شاگردان خواست که در مورد این تصاویر مطلب بنویسند.
نکات بهداشتی را از کودکان بخواهیم مثل(چرا مسواک میزنید؟)
در پایه سوم به دانشآموز یادآور میشویم که بهتر است نوشته خود را با یک جمله بهتر تمام کنیم و اگر دانشآموزان مطالب جالبی بیان کرده اما جملههای او ناصحیح است میتوانیم تذکر لازم را در پایین صفحه بنویسیم و به فکر و اندیشه او نمره بدهیم.
یک نکته مهم
در تمامی پایهها برای این که دانشآموزان با نوشتن بیشتر آشنا بشوند باید به کتاب بنویسیم بیشتر اهمیت بدهیم چون تمامی نکاتی که در بنویسیم وجود دارد علائم و نشانههایی هستند که در نوشتن انشاء به ما کمک میکنند و به تک تک تمرینات اهمیت داده و به دانشآموزان یاد دهیم.مثل موضوعهایی در مورد رعایت علائم دستوری در نوشتن.
در جمله و انشا علامتگذاری باید مراعات شود.
نقطه(.)در پایان جملههای کامل به کار میرود.
دو نقطه(:) علامت نقل قول است و گفته دیگران را در گیومه میگذاریم.
(؟)علامت سؤال در پرانتز نویسنده راجعبه آن صحبت شک و تردید دارد.
(!)در آخر جملات عاطفی مثل بهبه! آفرین!
هر جا وَ بگذاریم نیازی به ویرگول نداریم.
؟در آخر جملههای کامل به صورت پرسشی نوشته شود.
و علامتهای دیگری که در پایههای مختلف به دانشآموز گفته میشود تا نوشتهی آنها کاملتر شود.
نکات مهم در نوشتن انشا
*در مورد کلمهی ایجاز(مختصرگویی) را بیشتر توضیح دهیم باید مختصر نوشتن را در نوشته مراعات کنیم و کلمهها و جملههای زائد را حذف کنیم و به درازا کشیدن کلام یا به کار بردن کلمات زائد خودداری کنیم و علامتگذاری را در نوشته مراعات کنیم.
وجود مقدمه در نتیجهگیری در تمامی انشاءها الزامی نیست.
کلمات را در نوشتن خود به صورت کتابی به کار ببریم و از نوشتن به صورت محاورهای و شکسته خودداری بکنیم.
انواع انشا
1)توصیفی یا وصفی:
سادهترین نوع انشاء است دانشآموز چیزهایی را که در اطراف خود میبیند یا میشنود یا احساس میکند وصف و تعریف مینماید.
2)گزارشنویسی:
برخی گزارشنویسی را نوعی انشای نقلی به حساب میآورند.
وقتی دانشآموزان به گردش علمی میروند معلم میتواند از آنها بخواهد که گزارش از آن روز تهیه کند.غالباً برای تهیه گزارش نیاز به تحقیق،سؤال و جستجو میباشد.
3)انشای نقلی:برای بیان سرگذشت خود یا دیگران به کار میرود یا معلم میتواند برای آموزش انشای نقلی تمرینات زیر را انجام دهد داستانگویی،نوشتن خلاصه متن خوانده شده نوشتن خلاصه کارهایی که در زمان معینی انجام شد مثلاً روز جمعه چه کار کرده.
4)برگرداندن شعر به زبان ساده و نثر امروز:
معلم میتواند شعرهای مناسبی را از کتاب فارسی یا خارج از کتاب به دانشآموزان داده و بخواهد که اشعار را به نثر ساده امروز بنویسند شاگردان باید توجه کنند در این نوع نوشته از حاشیه رفتن خودداری کنند و تنها مفهوم را به زبان ساده و گویا و کوتاه بنویسند.
5)انشای تخیلی:محصول ذهن و ساخته و پرداخته افکار دانشآموز است و غالباً اساس خارجی ندارد این نوع انشاء فرصتی است برای شناخت افکار دانشآموز و گرایشات درونی او که در چه دنیایی و آرزوهای درست و غلط او چگونه است.معلم میتواند شروع داستانی را بگوید و دانشآموزان آن را تمام کنند یا از شاگردان بخواهیم قلم،کاغذ،دفتر یا تخته سیاه و سرگذشت اشیاء را بیان کند.
6)خلاصهنویسی:موجب پرورش قدرت نویسندگی و گسترش از کودکان میشود و آنها را آماده میکند که در موقع لزوم بخوانند اصل مقصود یک درسی یا یک مقاله را استخراج نمایند.
7)نامهنگاری:نامه بیان کتبی موضوعی است برای مخاطبی که حضور ندارد نامهای را که ما مینویسیم معرف شخصیت فرهنگ،ادب و ذوق و سلیقه ماست و باید همان اثر را در مخاطب بگذارد که شخصیت خود ما میگذارد.
8)انواع نامه:
نامههای خصوصی-نامههای رسمی و اداری
داشتن حاشیه سفید نامهها الزامی است حاشیه سمت راست بیشتر از سمت چپ است.
در نامههای اداری گذاشتن تاریخ در بالا گوشه سمت چپ لازم است.
نامههای خصوصی باید ساده و بیانکننده روح صمیمیت و یکرنگی باشد.اما در نامههای اداری جنبه رسمی بودم مراعات میشود و نامههای اداری نباید خودمانی نوشته شود.
برای نوشتن نامه نباید از مداد استفاده کنند.
نامههای اداری یا رسمی را میتوان تایپ کرد اما اگر نامه دوستانه را تایپ کنیم نشانه بیصمیمیتی ما نسبت به گیرنده نامه خواهد بود.
قواعد علامتگذاری:
علامتگذاری در نامه مانند هر نوشته دیگری رعایت می شود.
کلماتی را در نوشته خود به کار بریم که معنی آنها را میدانیم و اگر معنی کلمهای را نمیدانیم بهتر است به فرهنگ لغات مراجعه کنیم و غلط املایی در نوشته نداشته باشیم.اگر برای کسی نامه مینویسیم لازم است نشانی ما را داشته باشد.نشانی در زیر متن نامه بنویسیم.در نامه اداری نام و نام خانوادگی و امضا الزامی است.
ارکان یک نامه
هر نامه شامل چهار بخش اصلی است:
1)عنوان
2)شروع نامه
3)متن نامه
4)عبارت پایان نامه
نامه اداری حاشیه سفید در سمت راست در نامه اداری گاه اسم دقیق اداره یا سازمان و گاه رئیس که اداره را مخاطب قرار میدهند.
مثال:ریاست محترم اداره آموزش و پرورش متن نامه اداری کوتاه و ساده باشد.ذکر مطالب اضافی خودداری گردد.
مشخصات موضوعات انشاء در دوره ابتدایی
1)داشتن علاقه
2)داشتن اطلاعات
3)محدود و معین بودن موضوع انشاء
4)موضوعات باید مربوط به محیط زندگی و مسائل روز باشد.
5)وصف یک تصویر
6)چند کلمه که معانی آنها به هم نزدیک است.
تهیه و تنظیم طرح انشا
قدمهایی که در مراحل اولیه برای تنظیم طرح و نوشتن انشاء برداشته می شود:
1)انتخاب موضوع
2)یادداشت نکتههای مختلف درباره آن
3)دستهبندی نکات
4)منظم کردن مطالب به ترتیب منطقی
5)صحبت کردن
6)نوشتن انشا
مشکلات نوشتن انشاء در دوره ابتدایی
1)عدم داشتن مطلب
2)عدم توسعه کتابخانه دبستان و کلاس
3)عدم شرکت دادن بچهها در مجالس عمومی،سخنرانی،نماز جمعه،گردشها و بادیدهای علمی سطح آگاهی آنها را کاهش میدهد.
4)عدم فراهم نکردن زمینههای مساعد و واقعی برای اجبار یافتن به نوشتن مانند شرکت در تهیه روزنامهدیواری،نوشتن نامه و دادن پیام کتبی به خانواده
5)عدم گنجینه لغات کودکان
6)عدم آموختن کلمات هم خانواده،متشابه و متضاد و افزایش لغات آنها
7)عدم آشنایی به سبک و الگوی خاص که بهترین نمونه همان متون دروس کتابهای فارسی است.
8)عدم تطابق موضوع انشاء با سن و فهم و علاقه کودکان
9)عدم توانایی در ترکیب کلمات و بیان احساس فکر
10)عدم آشنایی دانشآموز با چگونگی شروع انشاء
*معیارهای تصحیح انشاء در دوره ابتدایی
1)آیا دانشآموز اندیشه و مطلب خاصی برای نوشتن داشته است؟
2)آیا بیان مطلب با جملات روشن و درست انجام گرفته و انشاء از غلطهای املایی و دستوری خالی است؟
3)آیا برای بیان مطلب با جملات روشن و درست انجام گرفته و انشاء از غلطهای املایی و دستوری خالی است؟
4)هر مطلبی با توجه به اهمیت آن در جای خود قرار گرفته و از تکرار مطالب خودداری شده است؟
5)آیا علائم نقطهگذاری رعایت شده؟
6)آیا زیبایی و لطافت در انشاء وجود دارد؟
به هر حال هر معلمی با توجه به روشی که خود در نظر دارد انشاء را تصحیح میکند ولی یک راه خوب و مناسب که تلفیقی از روشهای مختلف است.
آموزگار قبلاً خود انشاها را بخواند یادآوریها و نکات لازم را در حاشیه هر انشاء تذکر دهد.نکات خوب و مثبت را در انشاها علامتگذاری کند و استخراج نماید و همچنین نقاط ضعف انشاها را معین کند.در ساعت انشاء قبل از این که انشاها خوانده شود راجع به نکات مثبت و منفی انشاها توضیح دهد(بدون این که نام کسی را ذکر کند)و دانشآموزی جنبههای مثبت را بر روی تختهی کلاس یادداشت کند و دانشآموزانی که نمره آنها از حد معینی کمتر شده موظف شوند که یک بار دیگر آن انشاء را بنویسند و عبارتهای مورد تأیید معلم را که در روی تخته کلاس نوشته شده در انشاهای خود بیاورند.منابع:روش تدریس فارسی مقطع ابتدایی
مأخذ:سخنان ارائه شده از استاد دانشگاه و تجربیات خودم در کلاس درس
فوت و فن نویسندگی از زبان چند رمان نویس مشهور
قدرت مشاهده ی خودتان رااز دنیای دوروبر، تقویت کنید. یاد بگیرید درست ببینید و چیزهایی را ببنید که دیگران نمی بیند ضمناً این را هم بدانید که برای نویسنده شدن هیچ گاه دیر نیست
دیان دی
نویسنده رمان «قطار مرگ به طرف بوستون»
چیزی را بنویسید که خودتان دوست دارید بخوانیدش. بعد هم واقع گرا باشید؛ نویسندگی تجارت راحت و پرسودی نیست اولاً باید به تنهایی انجامش داد، ثانیاً نیاز به کار سخت و طاقت فرسا دارد، ثالثاً بازده سریعی ندارد؛ یعنی برای دیدن بازدهی اثرتان باید مدت طولانی منتظر باشید وای! از فکر این نکته تنم می لرزد که برای رسیدن به پول چقدر باید منتظر بمانید.
خب با وجود این مسائل شاید خیلی ها نتوانند این واقعیت های تلخ را درباره ی چنین شغل بی رحم و خشنی تحمل کنند. از طرف دیگر، دلایل خوبی هم برای سرکردن با رؤیای نویسندگی وجود دارد و آن این است که وقتی اولین رمانتان را نوشتید جدا از این که فروش خوبی کرده باشد یا نه و صرف نظر از این که مورد توجه ناشران قرار گرفته باشید اگر دیدید نمی توانید کتاب بعدی را ننویسید مطمئن باشید که یک نویسنده واقعی شده اید چون در آن صورت کتاب بعدی شما تبدیل می شود به کتابهای بعدی و بعدی اگر آدمی باشید که حس کنید زندگی بدون حضور شخصیت ها و طرح ها داستان در ذهنتان خالی و بی مفهوم است و بدانید نویسنده ای واقعی هستید.
مایو بینچجی
نویسنده رمان «کلاس بعدازظهر» و «عروسی نقره ای»
نویسنده رمان «خدایا تو آن جایی؟ من مارگارت هستم»!
به هیچ کس اجازه ندهید نا امیدتان کند.
آندره دوبوس
نویسنده رمان «خانه مدوشن»
برای داستان هایی که می نویسید طرح کلی نریزید؛ یعنی اتفاقات داستانی را از قبل طراحی نکنید شخصاً معتقدم نوشتن ما را وارد دنیایی پر رمز و راز و ناشناخته می کند باید به ضمیر ناخودآگاهتان اعتماد کنید باید به شخصیتهای داستان اعتماد کنید تا خودشان داستان را به جایی که می رود ، هدایت کنید.
سوزان فیشر استیپلز
نویسنده رمان «شهربانو»
یاد بگیرید ذوق و قریحه ی خودتان را بشناسید و آن را بالفعل کنید نگاه کنید که چطور وقتی دارید حرف می زنید یکهو در ذهنتان دنبال کلمه ی خاصی می گردید و آن قدر من و من می کنید تا به یادتان بیاد! همین طور، دنبال یافتن استعدادتان باشید؛ یعنی بگردید تا بفهمید در کدام زمینه در رشته های ادبی ذوق دارید بعد برای بالفعل کردن این ذوق و استعداد سخت کار کنید.
نورا رابرتز
نویسنده رمان «آسمان و زمین»
اولین اصل در نویسندگی این است که چیزی را بنویسید که دلتان می خواهد آن را بخوانید و لذت ببرید، اگر چیزی که می نویسید برای خودتان جالب نباشد و سرگرمتان نکند قطعاً برای هیچ کس دیگر جالب و سرگرم کننده نیست.
باربارا همبلی
نویسنده ی رمان «شیکاگو 2000»
از بازنویسی یا به عبارت دیگر «دوباره نوشتن» نترسید کارتان را به کسی که به قضاوتش اعتماد دارید بسپارید تا بخواند؛ سپس بپرسید که او را تحت تأثیر قرار می دهد یا نه.
توصیه دیگر من این است که چیزهایی که می نویسید، راجع به زندگی آدمهای دور و برتان باشد وقتتان را صرف ساختن دنیای کاملاً خالی و پوچ یا تاریخ ها فراموش شده نکنید.
جوانا ترولوپ
نویسنده رمان «بچه مردم» و «بهترین دوستان»
قدرت مشاهده ی خودتان رااز دنیای دوروبر، تقویت کنید. یاد بگیرید درست ببینید و چیزهایی را ببنید که دیگران نمی بیند ضمناً این را هم بدانید که برای نویسنده شدن هیچ گاه دیر نیست.
بیلی لتز
نویسنده رمان و «آنجا که دل گرفتار است»
نوشتن را بی وقفه ادامه دهید، به نشست ها و سمینارهای نویسندگان بروید اصلاً حدسش را نمی توانید بزنید که ممکن است در آنجا با چه کسانی آشنا شوید و چه چیزهایی یاد بگیرید شاید این کار روش خیلی خوبی برای پیدا کردن ناشر هم باشد.
لوریس لوری
نویسنده رمان «این دوروبرها می بینمت سام»
من همیشه به نویسندگان جوان توصیه می کنم خوب خواندن بهترین و شاید تنها راه برای خوب نوشتن است.
سایمون زلیچ
نویسنده رمان «اعترافات جک استراو»
می خواهید نویسنده ی موفقی شوید؟ بخوانید! با بقیه نویسندگان و همین طور با کتابخوان های حرفه ای دوستی برقرار کنید و از آن ها بپرسید چه کتابهایی می خوانند بگذارید تحت تأثیر کتابهایی که می خوانید قرار بگیرند و با هر تأثیر پیشرفت کنید.
یک راه خوب برای پیش رفت کردن دریافتن سبک و صدای خاص خودتان نوشتن یادداشتهای روزانه است من بیست و پنج سال است که این کار را انجام می دهم و حال بانگاه کردن به سبک آن یادداشتها می فهمم در هر مقطع چه کتابی خوانده ام اما آهسته آهسته شروع کردم به نوشتن شیوه ای که کاملاً مال خودم بود و این کار بدون شک قصه هایم را دقیق تر و هشیارانه تر کرده باشم .
این هم آخرین نکته؛ نویسنده کسی نیست که کتاب چاپ می کند، کسی است که همیشه می نویسید.
فای کلرمن
نویسنده رمان هایی «شیر و عسل» «مزاحم»
به نویسندگان و علاقمندان می گویم ،بنویسید! بنویسید! بنویسید! همان طور که می گویم بخوانید! بخوانید! بخوانید!»
نه فقط کتاب های داستانی را بلکه کتاب غیرداستانی هم بخوانید هیچ وقت نمی شود به قدر کافی معلومات کسب کرد بیرون از دنیای داستان، قصه های واقعی فراوانی وجود دارد کاش وقت برای خواندشان وجود داشت.
کریستوفر بالکی
نویسنده رمان «به خاطر سیگار، متشکرم»
اوایل گزارش نویسی و مقاله نویسی را تجربه کنید، تأثیرش خیلی زیاد است زبان را خوب یاد بگیرید و چنان که استاد بزرگم ویلیام زینر همیشه می گفت: «هر کلمه ای زایدی را که توانستید از متن حذف کنید، از خدا تشکر کنید.»
بث گاچیون
نویسنده «دختران امروزی»
باید نکته مهمی به شما بگویم؛ اگر ذاتاً آدمی نیستید که بتواند مدت های طولانی در تنهایی به سر ببرید و تحمل بی پولی را هم ندارید آن وقت باید بدانید که نویسندگی، کاری نیست که به درد شما بخورد.
لوری هالس آندرس
نویسنده «بچه ی خجالتی» و «بگو خداحافظ»
هر چیزی که به دستتان می رسد بخوانید با معلم های ادبیات و استادهای کلاس قصه نویسی تان آن خیلی بیشتر از چیزی که فکر می کنید می دانند از کسانی نباشید که فقط از نویسنده شدن حرف می زنند واقعاً نویسنده بشوید! عجله کنید چیزی بنویسید و هرگز مأیوس نشوید. هرگز! هرگز! هرگز! -
نقل از تبیان
|+|
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام .... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت
یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم
یادم باشد زمان بهترین استاد است
یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم
یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود
یادم باشد قلب کسی را نشکنم
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست
یادم باشد که ادمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات
+
نوشته شده در دوشنبه هفتم بهمن 1387ساعت 17:19 توسط پور جبار | نظر بدهيد |
امسال زمستان تا بحال خود را نشان نداده است و بارندگي خيلي كم است خداوند خودش كمك كند مقاله :نوشتن انشاهای خلاق
نویسنده : افسانه علی پاشازاده
گروه هـای آمـوزش عمومـی بخـش بوستـان و گلستـان
انشاء به معنی ایجاد کردن،پرورش دادن،ابداع و خلق کردن است و آنچه را که امروزه فن انشاء گفته میشود از نخستین معنای آن(ایجاد)گرفته شده است. انشاء به معنی نظم دادن به فکر به معنی ایجاد کلام و سخن و نگارش آن است.
معادل فارسی انشاء دبیری است که به معنی منشیگری و کتابت میباشد.در اصطلاح ادبیات انشاء عبارت از نگارش جملات و عباراتی است که افکار نویسنده را به صورتی روشن و زیبا بیان کند که خواننده آنها را به سهولت بفهمد و برایش خوشایند و مطلوب باشد.
هدفهای آموزش انشا
1)دانشآموزان بتوانند آنچه را که میاندیشند و میخوانند به دیگری بگویند و بنویسند.
2)دانشآموزانی که تخیل قوی و استعدادی بیشتر در نویسندگی دارند بشناسیم و در مسیری صحیح هدایت کنیم.
3)پرورش قوه استدلال،تفکر و دقت دانشآموزان و وادار کردن آنها به درست دیدن و شنیدن،سپس دیده و شنیده خود را به طرز ساده و روشن بیان کردن و نوشتن است.
روش آموزش انشا
زمینه یادگیری انشاء مانند کودکی میماند برای سخن گفتن،غذا خوردن،راه رفتن از ساده به مشکل نیاز به کمک بسیار ما دارد این دانشآموز و یا نوآموز برای اینکه بهتر بنویسد و بهتر بیان کند و مطالب را آنچه که هست بازگو کند نیاز به کمک و راهنمایی و هدایت ما دارد.
*پایه نوشتن صحیح و مستقل از همان کلاسهای اولیه گذاشته میشود.دانشآموزان از سال اول تحصیل میآموزند که چگونه منظور خود را درست بیان کنند در کلاس دوم علاوه بر جملهسازی و تکمیل جملههای ناقص،با کلمههای آشنا جواب سؤالات را به صورت کتبی مینویسند و از کلاس سوم نوشتن انشاء عملاً آغاز میگردد و دانشآموزان ابتدا برای هر انشاء طرحریزی مینمایند و این طراحی در مرحله اول به طور شفاهی انجام میگیرد و بعد به صورت کتبی درمیآید.
*برای دانشآموزان انشاء آموزگاران باید دانشآموزان را هدایت و راهنمایی کنند که شاگردان نظم فکری داشته و در مشاهدات خود دقیق باشند،درست بیندیشند،خوب بیان کنند و به قاعده بنویسند.
تنها دادن موضوع برای نوشتن انشاء کافی نیست دانشآموزان لازم است که بیاموزند که قبلاً فکر کنند و ریزهکاریها را دقیق مشاهده نمایند و پس از آنکه فکر و مایهای برای نوشتن پیدا کردند ما به کارگیری اصول نگارشی را که از آموزگار خود فرا گرفتهاند شروع به نوشتن انشاء نمایند.
*یکی از شرایط نوشتن انشاء تسلط و مهارت یافتن در خواندن است برای این کار یکی از بهترین روشها جمع کردن کتاب داستان دانشآموزان و دادن کتابها به دانشآموزان که آن کتابها را نخواندهاند و به همین ترتیب تا همه دانشآموزان در مدت یکی دو هفته متوالی بتوانند تمامی کتاب داستانها را بخوانند و خلاصهی آن را در دفتر خود بنویسند.گاهی اوقات نوآموز نمیتواند فکر خود را روی موضوعی متمرکز کند و یا مایه ذهنی لازم و کافی در آن زمینه ندارد.در این صورت معلم میتواند معانی و مفاهیم را به او القاء کند و شاگرد به آن معانی لباس مناسب بپوشاند و به صورت مکتوب درآورد.
یک تذکر مهم در نوشتن انشا
دانشآموزان باید بدانند همانطوری که در صحبت کردن نباید از موضوع خارج شد بیمورد سخن گفت و یا زیاد حرف زد،در نوشتن هم باید از حاشیهرویهای بیموقع و آوردن جملههای پرلفظ و بیمعنی خودداری کرد.امروزه نوشتهای پسندیده است که دارای جملههای کوتاه و رعایت مساوات در کلام باشد.
*در نوشتن انشاء باید از بازی داستانسازی نیز استفاده کرد داستانهای نیمه تمام که دانشآموز باید ادامه داستان را خود از فکر و ذهن خود بسازد و یا این روش را به صورت بازی دربیاوریم یکی از دانشآموزان داستانی را شروع میکند و پس از گفتن یکی دو جمله نوبت به دانشآموز دیگر میرسد که دنبالهی داستان را بگوید همینطور تا آخر،تا داستان تمام شود در این بازی علاوه بر تقویت سرعت انتقال و تخیل اطفال،قدرت حفظ،رشته منطقی کلام نیز در آنها پرورش مییابد.
*در درس انشاء به رغبت و علاقه دانشآموزان و مفید بودن آنچه آموخته میشود باید توجه بیشتری داشت داشتن روزنامه دیواری،تهیه لوحههای مختلف کمک مؤثری به انشاء دانشآموزان میکند،چون موضوعات توصیفی با محسوسات و مشاهدات و تجربههای کودکان بستگی پیدا میکند با علاقه و رغبت بیشتری مینویسند.
محل مناسب نوشتن انشا(کلاس یا منزل)
معلمینی که تنها به تعیین موضوع انشاء بسنده میکنند و از دانشآموزان میخواهند که در منزل انشاء بنویسند و در جلسه بعد در کلاس بخوانند و مجدداً موضوعی دیگر برای جلسه آینده معین میکنند باعث می شوند که تعدادی از دانشآموزان از اولیای خود کمک بگیرند و تعدادی اصلاً ننویسند و یا تنها به نوشتن چند جمله تکراری و بیسر و ته اکتفا کنند.
بهترین راهحل برای نوشتن انشاء ابتدا هر درسی که داده میشود معلم باید هم خانواده و مخالف و هم معنی کلماتی که در آن درس وجود دارد برای دانشآموزان یاد بدهد بعد از چند درس دانشآموز دیگر مثل قبل از معلم تقلید نمیکند بلکه جلوتر از معلم این کلمات را پیدا کرده و سعی در یادگیری این کلمات میشود و این کار به صورت بازی درمیآید.بعد از چند جلسه بعضی از کلمات هر درس را مشخص کرده و به صورت جمله در کلاس مینویسند و برای بقیه دانشآموزان آنها را میخوانند و یا احیاناً در پای تخته مینویسند تا با کلمات و جملات بیشتری آشنا بشوند در جلسات بعدی موضوعی به دانشآموز گفته میشود که در کلاس در مورد آن موضوع فقط به صورت جملههای کوتاه بنویسند و بعد از چهار ماه به دانشآموز کلمه انشاء را بیان میکنیم و در مورد انشاء بیشتر صحبت میکنیم و نکاتی که در مورد موضوعی خاص مربوط میشود مشخص میکنیم و به نوشتههای جملهسازی خود نظمی منطقی داده و به صورت یک نوشته کامل درمیآوریم و مطالب دانشآموزان باید در قالب جملات کوتاه و کامل در مورد آن موضوع بیان شود.
*در کلاسهای چهارم و پنجم شاگردان را به استفاده از تشبیهات زیبا تشویق میکنیم.در کلاس اول و دوم انشاء شامل جملهنویسی درباره کلمه یا تصویر میباشد و گاه کامل کردن جمله و انشاء از کلاس سوم شروع میشود.دانشآموزانی که نمیتوانند انشاء را بنویسند و نمیدانند چگونه شروع کنند معلم میتواند به آنها کمک کند تا در کار نوشتن راه بیفتند که برای موضوع تعدادی سؤال به آنها بدهد تا پاسخ به آن سؤالات مطلب نوشتهی ایشان باشد در نوشته باید قواعد درستنویسی رعایت گردد.هر مطلب انشاء را در بند یا پاراگرافی جداگانه بنویسند خوب است اگر نوشته یا ابیات مناسب و یا ضربالمثل همراه باشد.
موضوع انشا
وظیفه معلم در درجه اول انتخاب موضوعی مناسب کلاس برای انشاء است در کلاسهای پایینتر بسیار ساده و آسان است ولی رفته رفته موضوعها پیچیدهتر میشود.
سادهترین موضوع،انشایی است که زیاد احتیاج به تفکر و تعقل نباشد مثل یک توصیف کلاس،در این حالت شاگرد آنچه را که به چشم خود میبیند به صورت جملات کوتاه به روی کاغذ میآورد.اگر این موضوع برای بعضی از دانشآموزان مشکل بود و ندانستند که از کجا و به چه ترتیب شروع کنند معلم میتواند با توصیف شفاهی آنها را راهنمایی کنند تا بتوانند بنویسند .
موضوع دوم:
تبدیل شعر به نثر است که به زبانی ساده و به زبان امروزی نوشته شود که در کلاس سوم به دانشآموزان داده میشود.
موضوع سوم:موضوعات اجتماعی مثل وظیفه پلیس و خیابان که علاوه بر چشم بینا،به قوه فکر و استدلال نیاز هست در پایه چهارم به دانشآموزان گفته میشود.
کمکم باید از محسوسات کاست و به محتویات افزود و از موضوعهای اجتماعی به سوی موضوعهای اخلاقی رفت و به تدریج آنها را به اندیشیدن و مدد گرفتن از تجمل واداشت البته مسایل اخلاقی و آنگونه که خود احساس کردهاند مینویسند که در اوایل کلاس پنجم به دانشآموزان گفته میشود.
در اواخر کلاس پنجم موضوعات ادبی فلسفی و موضوعهای جامعه مانند قصهنویسی و رماننویسی به دانشآموز گفته میشود اما نگارش این موضوعهای جامع،کار هر شاگردی نیست،علاوه بر آموختن فنون نگارش و تعقل و استدلال و توصیف،استعدادی خاص میخواهد.
در پایه سوم خلاصهنویسی که میتوان یک درس یا متنی را به صورت خلاصه بنویسند گاهی میتوان یک تصویر یا سلسله تصاویر موضوع انشاء قرار داد و از شاگردان خواست که در مورد این تصاویر مطلب بنویسند.
نکات بهداشتی را از کودکان بخواهیم مثل(چرا مسواک میزنید؟)
در پایه سوم به دانشآموز یادآور میشویم که بهتر است نوشته خود را با یک جمله بهتر تمام کنیم و اگر دانشآموزان مطالب جالبی بیان کرده اما جملههای او ناصحیح است میتوانیم تذکر لازم را در پایین صفحه بنویسیم و به فکر و اندیشه او نمره بدهیم.
یک نکته مهم
در تمامی پایهها برای این که دانشآموزان با نوشتن بیشتر آشنا بشوند باید به کتاب بنویسیم بیشتر اهمیت بدهیم چون تمامی نکاتی که در بنویسیم وجود دارد علائم و نشانههایی هستند که در نوشتن انشاء به ما کمک میکنند و به تک تک تمرینات اهمیت داده و به دانشآموزان یاد دهیم.مثل موضوعهایی در مورد رعایت علائم دستوری در نوشتن.
در جمله و انشا علامتگذاری باید مراعات شود.
نقطه(.)در پایان جملههای کامل به کار میرود.
دو نقطه(:) علامت نقل قول است و گفته دیگران را در گیومه میگذاریم.
(؟)علامت سؤال در پرانتز نویسنده راجعبه آن صحبت شک و تردید دارد.
(!)در آخر جملات عاطفی مثل بهبه! آفرین!
هر جا وَ بگذاریم نیازی به ویرگول نداریم.
؟در آخر جملههای کامل به صورت پرسشی نوشته شود.
و علامتهای دیگری که در پایههای مختلف به دانشآموز گفته میشود تا نوشتهی آنها کاملتر شود.
نکات مهم در نوشتن انشا
*در مورد کلمهی ایجاز(مختصرگویی) را بیشتر توضیح دهیم باید مختصر نوشتن را در نوشته مراعات کنیم و کلمهها و جملههای زائد را حذف کنیم و به درازا کشیدن کلام یا به کار بردن کلمات زائد خودداری کنیم و علامتگذاری را در نوشته مراعات کنیم.
وجود مقدمه در نتیجهگیری در تمامی انشاءها الزامی نیست.
کلمات را در نوشتن خود به صورت کتابی به کار ببریم و از نوشتن به صورت محاورهای و شکسته خودداری بکنیم.
انواع انشا
1)توصیفی یا وصفی:
سادهترین نوع انشاء است دانشآموز چیزهایی را که در اطراف خود میبیند یا میشنود یا احساس میکند وصف و تعریف مینماید.
2)گزارشنویسی:
برخی گزارشنویسی را نوعی انشای نقلی به حساب میآورند.
وقتی دانشآموزان به گردش علمی میروند معلم میتواند از آنها بخواهد که گزارش از آن روز تهیه کند.غالباً برای تهیه گزارش نیاز به تحقیق،سؤال و جستجو میباشد.
3)انشای نقلی:برای بیان سرگذشت خود یا دیگران به کار میرود یا معلم میتواند برای آموزش انشای نقلی تمرینات زیر را انجام دهد داستانگویی،نوشتن خلاصه متن خوانده شده نوشتن خلاصه کارهایی که در زمان معینی انجام شد مثلاً روز جمعه چه کار کرده.
4)برگرداندن شعر به زبان ساده و نثر امروز:
معلم میتواند شعرهای مناسبی را از کتاب فارسی یا خارج از کتاب به دانشآموزان داده و بخواهد که اشعار را به نثر ساده امروز بنویسند شاگردان باید توجه کنند در این نوع نوشته از حاشیه رفتن خودداری کنند و تنها مفهوم را به زبان ساده و گویا و کوتاه بنویسند.
5)انشای تخیلی:محصول ذهن و ساخته و پرداخته افکار دانشآموز است و غالباً اساس خارجی ندارد این نوع انشاء فرصتی است برای شناخت افکار دانشآموز و گرایشات درونی او که در چه دنیایی و آرزوهای درست و غلط او چگونه است.معلم میتواند شروع داستانی را بگوید و دانشآموزان آن را تمام کنند یا از شاگردان بخواهیم قلم،کاغذ،دفتر یا تخته سیاه و سرگذشت اشیاء را بیان کند.
6)خلاصهنویسی:موجب پرورش قدرت نویسندگی و گسترش از کودکان میشود و آنها را آماده میکند که در موقع لزوم بخوانند اصل مقصود یک درسی یا یک مقاله را استخراج نمایند.
7)نامهنگاری:نامه بیان کتبی موضوعی است برای مخاطبی که حضور ندارد نامهای را که ما مینویسیم معرف شخصیت فرهنگ،ادب و ذوق و سلیقه ماست و باید همان اثر را در مخاطب بگذارد که شخصیت خود ما میگذارد.
8)انواع نامه:
نامههای خصوصی-نامههای رسمی و اداری
داشتن حاشیه سفید نامهها الزامی است حاشیه سمت راست بیشتر از سمت چپ است.
در نامههای اداری گذاشتن تاریخ در بالا گوشه سمت چپ لازم است.
نامههای خصوصی باید ساده و بیانکننده روح صمیمیت و یکرنگی باشد.اما در نامههای اداری جنبه رسمی بودم مراعات میشود و نامههای اداری نباید خودمانی نوشته شود.
برای نوشتن نامه نباید از مداد استفاده کنند.
نامههای اداری یا رسمی را میتوان تایپ کرد اما اگر نامه دوستانه را تایپ کنیم نشانه بیصمیمیتی ما نسبت به گیرنده نامه خواهد بود.
قواعد علامتگذاری:
علامتگذاری در نامه مانند هر نوشته دیگری رعایت می شود.
کلماتی را در نوشته خود به کار بریم که معنی آنها را میدانیم و اگر معنی کلمهای را نمیدانیم بهتر است به فرهنگ لغات مراجعه کنیم و غلط املایی در نوشته نداشته باشیم.اگر برای کسی نامه مینویسیم لازم است نشانی ما را داشته باشد.نشانی در زیر متن نامه بنویسیم.در نامه اداری نام و نام خانوادگی و امضا الزامی است.
ارکان یک نامه
هر نامه شامل چهار بخش اصلی است:
1)عنوان
2)شروع نامه
3)متن نامه
4)عبارت پایان نامه
نامه اداری حاشیه سفید در سمت راست در نامه اداری گاه اسم دقیق اداره یا سازمان و گاه رئیس که اداره را مخاطب قرار میدهند.
مثال:ریاست محترم اداره آموزش و پرورش متن نامه اداری کوتاه و ساده باشد.ذکر مطالب اضافی خودداری گردد.
مشخصات موضوعات انشاء در دوره ابتدایی
1)داشتن علاقه
2)داشتن اطلاعات
3)محدود و معین بودن موضوع انشاء
4)موضوعات باید مربوط به محیط زندگی و مسائل روز باشد.
5)وصف یک تصویر
6)چند کلمه که معانی آنها به هم نزدیک است.
تهیه و تنظیم طرح انشا
قدمهایی که در مراحل اولیه برای تنظیم طرح و نوشتن انشاء برداشته می شود:
1)انتخاب موضوع
2)یادداشت نکتههای مختلف درباره آن
3)دستهبندی نکات
4)منظم کردن مطالب به ترتیب منطقی
5)صحبت کردن
6)نوشتن انشا
مشکلات نوشتن انشاء در دوره ابتدایی
1)عدم داشتن مطلب
2)عدم توسعه کتابخانه دبستان و کلاس
3)عدم شرکت دادن بچهها در مجالس عمومی،سخنرانی،نماز جمعه،گردشها و بادیدهای علمی سطح آگاهی آنها را کاهش میدهد.
4)عدم فراهم نکردن زمینههای مساعد و واقعی برای اجبار یافتن به نوشتن مانند شرکت در تهیه روزنامهدیواری،نوشتن نامه و دادن پیام کتبی به خانواده
5)عدم گنجینه لغات کودکان
6)عدم آموختن کلمات هم خانواده،متشابه و متضاد و افزایش لغات آنها
7)عدم آشنایی به سبک و الگوی خاص که بهترین نمونه همان متون دروس کتابهای فارسی است.
8)عدم تطابق موضوع انشاء با سن و فهم و علاقه کودکان
9)عدم توانایی در ترکیب کلمات و بیان احساس فکر
10)عدم آشنایی دانشآموز با چگونگی شروع انشاء
*معیارهای تصحیح انشاء در دوره ابتدایی
1)آیا دانشآموز اندیشه و مطلب خاصی برای نوشتن داشته است؟
2)آیا بیان مطلب با جملات روشن و درست انجام گرفته و انشاء از غلطهای املایی و دستوری خالی است؟
3)آیا برای بیان مطلب با جملات روشن و درست انجام گرفته و انشاء از غلطهای املایی و دستوری خالی است؟
4)هر مطلبی با توجه به اهمیت آن در جای خود قرار گرفته و از تکرار مطالب خودداری شده است؟
5)آیا علائم نقطهگذاری رعایت شده؟
6)آیا زیبایی و لطافت در انشاء وجود دارد؟
به هر حال هر معلمی با توجه به روشی که خود در نظر دارد انشاء را تصحیح میکند ولی یک راه خوب و مناسب که تلفیقی از روشهای مختلف است.
آموزگار قبلاً خود انشاها را بخواند یادآوریها و نکات لازم را در حاشیه هر انشاء تذکر دهد.نکات خوب و مثبت را در انشاها علامتگذاری کند و استخراج نماید و همچنین نقاط ضعف انشاها را معین کند.در ساعت انشاء قبل از این که انشاها خوانده شود راجع به نکات مثبت و منفی انشاها توضیح دهد(بدون این که نام کسی را ذکر کند)و دانشآموزی جنبههای مثبت را بر روی تختهی کلاس یادداشت کند و دانشآموزانی که نمره آنها از حد معینی کمتر شده موظف شوند که یک بار دیگر آن انشاء را بنویسند و عبارتهای مورد تأیید معلم را که در روی تخته کلاس نوشته شده در انشاهای خود بیاورند.منابع:روش تدریس فارسی مقطع ابتدایی
یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۷
عدل
اسب درشکه اي توي جوي پهني افتاده بود و قلم دست و کاسه زانويش خرد شده بود . آشکارا ديده مي شد که استخوان قلم يک دستش از زير پوست حناييش جابه جا شده و از آن خون آمده بود . کاسه زانوي دست ديگرش به کلي از بند شده بود و فقط به چند رگ و ريشه که تا آخرين مرحله وفاداريشان را به جسم او از دست نداده بودند ، گير بود . سم يک دستش _ آن که از قلم شکسته بود _ به طرف خارج برگشته بود ؛ و نعل براق ساييده اي که به سه دانه ميخ گير بود روي آن ديده مي شد . آب جو يخ بسته بود و تنها حرارت تن اسب يخ هاي اطراف بدنش را آب کرده بود . تمام بدنش توي آب گل آلود خونيني افتاده بود . پي در پي نفس مي زد . پره هاي بينيش باز و بسته مي شد . نصف زبانش از لاي دندان هاي کليد شده اش بيرون زده بود . دور دهنش کف خون آلودي ديده مي شد . يالش به طور حزن انگيزي روي پيشانيش افتاده بود و دو سپور و يک عمله راهگذر که لباس سربازي بي سر دوشي تنش بود و کلاه خدمت بي آفتاب گردان به سر داشت ، مي خواستند آن را از جو بيرون بياورند . يکي از سپورها که به دستش حناي تندي بسته بود گفت : « من دمبشو مي گيرم و شما هر کدومتون يه پاشو بگيرين و يه هو از زمين بلندش مي کنيم . اونوخت نه اينه که حيوون طاقت درد نداره و نمي تونه دسّاشو رو زمين بذاره ، يه هو خيز ورميداره . اونوخت شماها جلدي پاشو ول دين ، منم دمبشو ول مي دم . رو سه تا پاش مي تونه بند شه ديگه . اون دسّش خيلي نشکسته . چطوره که مرغ رو دوتا پا وا مي سّه اين نمي تونه رو سه تا پا واسّه ؟ » يک آقايي که کيف چرمي قهوه اي زير بغلش بود و عينک رنگي زده بود گفت : « مگر مي شود حيوان را اين طور بيرونش آورد ؟ شماها بايد چند نفر بشيد و تمام هيکل بلندش کنيد و بذاريدش تو پياده رو . » يکي از تماشاچي ها که دست بچه خردسالي را در دست داشت با اعتراض گفت : « اين زبون بسّه ديگه واسه صاحابش مال نمي شه . بايد با يه گلوله کلکشو کند ... » بعد رويش را کرد به پاسبان مفلوکي که کنار پياده رو ايستاده بود و لبو مي خورد و گفت : « آژدان ، سرکار که تپونچه دارين چرا اينو راحتش نمي کنين ؟ حيوون خيلي رنج مي بره » پاسبان همان طور که يک طرف لپش از لبويي که تو دهنش بود باد کرده بود با تمسخر جواب داد : « زکي قربان آقا ! گلوله اولنده که مال اسب نيس و مال دزّه . دومنده ، حالا اومديم ، ما اينو همين طور که مي فرمايين راحتش کرديم ، به روز قيومت و سؤال جواب اون دنياشم کاري نداريم ؛ فردا جواب دولتو چي بدم ؟ آخه از من لاکردار نمي پرسن که تو گلولتو چي کارش کردي ؟ » سيد عمامه به سري که پوستين مندرسي روي دوشش بود گفت : « اي بابا حيوون باکيش نيس . خدا رو خوش نمياد بکشندش . فردا خوب مي شه . دواش يه فندق مومياييه . » تماشاچي روزنامه به دستي که تازه رسيده بود پرسيد : « مگه چطور شده ؟ » يک مرد چپقي جواب داد : « والله من اهل اين محل نيستم . من رهگذرم . » لبوفروش سرسوکي همان طور که با چاقوي بي دسته اش براي مشتري لبو پوست مي کند جواب داد : « هيچي ، اتول بهش خورده سقط شده . زبون بسته از سحر تا حالا همين جا تو آب افتاده جون مي کنه . بعد حرفش را قطع کرد و به مشتري گفت : « يه قرون » و آن وقت فرياد زد : « قند بي کوپن دارم ! سيري يه قرون مي دم » باز همان آقاي روزنامه به دست پرسيد : « حالا اين صاحب نداره ؟ » مرد کت چرمي قلچماقي که ريخت شوفرها را داشت و شال سبزي دور گردنش بود جواب داد : « چطور صاحاب نداره . مگه بي صاحابم مي شه ؟ پوسّش خودش دسّ کم پونزده تومن مي ارزه . درشکه چيش تا همين حالا اين جا بود به نظرم رفت درشکشو بذاره برگرده . » پسر بچه اي که دستش تو دست آن مرد بود سرش را بلند کرد و پرسيد : « بابا جون درشکه چيش درشکشو با چي برده برسونه ؟ نکنه مرده ؟ » يک آقاي عينکي خوش لباسي پرسيد : « فقط دستاش خرد شده ؟ » همان مرد قلچماق که ريخت شوفرها را داشت و شال سبزي دور گردنش بود جواب داد : « درشکه چيش مي گفت دنده هاشم خرد شده .» بخار تنکي از سوراخهاي بيني اسب بيرون مي آمد . از تمام بدنش بخار بلند مي شد . دنده هايش از زير پوستش ديده مي شد . روي کفلش جاي يک پنج انگشت گل خشک شده داغ خورده بود . روي گردن و چند جاي ديگر بدنش هم گلي بود . بعضي جاهاي پوست بدنش مي پريد . بدنش به شدت مي لرزيد . ابداً ناله نمي کرد . قيافه اش آرام و بي التماس بود . قيافه يک اسب سالم را داشت و با چشمان گشاد و بي اشک به مردم نگاه مي کرد .
صادق چوبک
اشتراک در:
پستها (Atom)